بیست و سه ساعت از اتفاق عجیب و غریبی که افتاد میگذشت .
حالا دیگه چیزی برای پنهان کردن نبود .
جفتشون کاملا از گذشته هم با خبر بودن .
چارلی چند تا زخم کوچیک کادو گرفته بود و به گفته خودش اصلا تو این مدت بهش سخت نگذشته بود ...
لیام از همیشه عصبی تر بود ... دست خودش نبود !
بیست و سه ساعت قبل نزدیک بود هم دوستش رو از دست بده ، هم عشقش رو .
زین ، عذاب وجدان داشت .
هم برای اینکه فهمیده بود بیل از یجایی به بعد لیام رو ، بخاطر خودش اذیت کرده بود .
هم بخاطر اینکه شکسته شدن بیل رو با چشمای خودش دید ...
وقتی که سر بیل داد زد و بهش گفت که عاشق لیامه . وقتی که اون رو روی زمین هل داد و گفت که زندگی الانشو بدون اون دوست داره . وقتی که روش نشست و مشتاش رو مهمون صورت بیل کرد و همزمان داد زد که ازش متنفره و اگر بار دیگه اینطوری لیامو اذیت کنه با دستای خودش میکشتش !
بیل هیچی نگفت ... سکوت کرد ... فقط سکوت !
نه مثل شیشه ای که وقتی میندازیش زمین با صدای بلندی میشکنه و خورد میشه !
مثل میله اهنی ای که زیر پات از وسط خمش میکنی و اون هم بیصدا و ذره ذره خم میشه .
بیل هم مثل همین میله اهنی بود ... با هر جمله زین خم تر میشد و هیچ صدایی ازش در نمیومد .
لیام زین رو گرفت و از پشت توی اغوشش کشید ... برای اینکه دست از خم کردن اون اهن برداره ... ولی زین وا نمیداد و سعی میکرد لیام رو پس بزنه و تموم درد هایی که بیل بهش هدیه داده بود رو با حرفاش تو قلبش دفن کنه .
شرایط سخت بود ... مثلث عشقی همیشه سخته !
بیل نمیتونست از رو زمین بلند شه ... نه برای کتکایی که از زین خورده ... بلکه برای حرفایی که از اون پسر شنیده !
بیل فکر میکرد که قدرت داشتن باعث میشه عشق خریده شه ؛ ولی درستش اینه که عشق باعث میشه که یموقعایی قدرت هم دست یافتنی شه .
برای عشق بود ، که زین اونطور بیل رو خم کرد .
فقط عشق !
و بیل اون عشق رو دید ... دید که زین بعد از چند ثانیه چطور تو بغل لیام اروم گرفت .
دید که لیام چطور نگران شد وقتی که اشفتگی زین رو دید .
قدرت ؟ عشق خودش یه قدرته !!
سخت بود ولی تا اخر عمرش که نمیتونست دنبال زین باشه !
اون هم وقتی که زین اینطوری ازش بیزاره ...
نتیحه اون حرفا شد تموم شدن سختیای لیام و برگشتن چارلی .
لیام تازه از حموم بیرون اومده بود و جلوی اینه در حال خشک کردن موهاش بود .
ESTÁS LEYENDO
OUR HELL *~z.m~*
Fanficزین: بهشت چیه ؟ هری : بهشت هِشت هِشت زین : فاک یو هزا بهشت واقعا یعنی چی ه : ببین چشاتو میبندی و دیگ نمیتونی به این دنیا برگردی دو تا در جلو خودت میبینی اون دری که قفله و نمیتونی بازش کنی بهشته ولی در دوم از قبل برامون بازه بهشت جای ما نیست این چ...