Part 5

1.2K 345 86
                                    

به سرعت از کلاس خارج شد...به طور عجیبی از درسی که همیشه دوسش داشت متنفر شده بود...فقط چون توی اون کلاس بکهیون ونمیدید...

باید سریع قبل از اینکه بکهیون از دانشگاه خارج میشد پیداش میکرد...قطعا بکهیون منتظرش نمیموند تا باهم برن...خودشم خوب میدونست بکهیون وکلافه کرده...

وارد حیاط دانشگاه شدو اطراف واز نظر گذروند...خواست بدوعه ودنبال بکهیون بگرده که با شنیدن اسمش از یه صدای اشنا سرجاش میخکوب شد...درست شنیده بود؟

"چانیول؟!"

با تردید برگشت تا مطمئن بشه درست شنیده یا نه...اما انگار درست شنیده بود...!

پسر نزدیکش شدوروبه روش ایستاد...بازم همون لبخند...لبخندی که روزی چانیول ودیوونه میکرد اما حالا بی اهمیت ترازهرچیزی شده بود...دیگه دوستش نداشت...درواقع کینه ای هم نداشت...فقط بی تفاوت بود...

"خیلی وقته که ندیدمت...رفیق"

پسر با تردید حرفشو کامل کرد...انگار برای به کار بردن اون کلمه شک داشت واون کلمه ی کلیدی ناخوداگاه ابروهای چانیول وبالا فرستاد وپوزخندی کنج لبش نشوند.

"رفیق...؟"

پسر اخم جدی ای روی صورتش نشوند.

"اره...ما دوستیم...مگه نه؟"

"دوست بودیم...دیگه نیستیم...دوستا به همدیگه دروغ نمیگن...دوستا ازهم سواستفاده نمیکنن تا به هدفشون برسن...لطفا اسم دوستی رو کثیف نکن"

"چانیول اون طوری که تو فکر میکنی نیست...من دروغ گفتم...اره...دروغ گفتم اما ازت سواستفاده نکردم"

پسر سعی میکرد توضیح بده اما مسلما حرفاش چیزی جز کوبیدن میخ اهنی توی سنگ نبود!!

"نمیدونستم اینکه با یه نفر دوست شی تا حسادت عشقتو تحریک کنی سواستفاده از اون ادم حساب نمیشه...خوب شد فهمیدم!"

با حرص غرید...چانیول کینه ای نبود...فقط دلخور بود...از دوستای بی معرفتش دلخور بود...

نگاهی به اطرافش انداخت ووقتی شخص مورد نظرو ندید تیکه انداخت:

"راستی اون عشق جذابت کو؟چرا نمیبینمش؟"

چهره ی پسر کمی گرفته شد و با ترید لب باز کرد:

"راستش...خوب ما بهم زدیم!"

"اوه...که اینطور...پس حالا که باهم دعواتون شده اومدی دنبال من؟این نشد اون یکی؟اصلا فکر نمیکردم همچین ادمی باشی!!"

چانیول طعنه زد ونگاهش خورد به بکهیونی که اروم به سمت در ورودی دانشگاه میرفت...

"چانیول این چه حرفیه؟واقعا راجع به من همچین فکری میکنی؟"

بی توجه به پسر روبه روش سمت بکهیون رفت وپسرهم به دنبالش راه افتاد...اومده بود که پیوندهای خراب شده رو دوباره ازنو بسازه وبه همین سادگی ها عقب نمیکشید.

🌧Rainy Monster🌧 (completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora