بی حوصله تو جاش تکون خورد:
"تا کی میخوای این کتابای کسل کننده رو بخونی؟"
توی یک ساعت گذشته بکهیون باهاش حرف نزده بود وفقط کوه کتابهای روی میز و مطالعه کرده بود و یه سری چیز که از نظر چانیول مزخرف بودن و یادداشت کرده بود وهر چند دقیقه یکبار به سمت قفسه های کتابهای کتابخونه میرفت وچند کتاب جدید اضافه میکرد!
"تاوقتی کارم تموم شه...باتوجه به اینکه توکمکی نمیکنی احتمالا یک ساعت دیگه تموم میشه"
بکهیون بدون اینکه سرشو بالا بیاره جوابشو داده بود وانقدر سرسری گفت که چانیول متوجه شد اون اصلا حواسش پیش چانیول نیست...!
"هی...من حوصلم سررفته...چطوری بدون استراحت این همه درس میخونی؟"
بالاخره نگاهشو از کتاب زیردستش گرفت وبی حوصله نگاهی به چانیول انداخت:
"من مغزم زیادی کار میکنه...فرق بین منوتو اینه!"
اخم کرد وصداشو کمی از حد استاندارد کتابخونه بالاتر برد:
"منظورت اینه که من احمق و تنبلم؟"
به خاطر صدای بلندش توجه کسانی که توی کتابخونه بودن بهشون جلب شد و چانیول چندبار به معنی عذرخواهی سرتکون داد.
با عذرخواهیه چانیول هرکس مشغول کارش شد و بکهیون فرصت کرد خیلی اروم جواب چانیول وبده:"تو احمق و تنبل نیستی...تو یه ادم عادی هستی، چیزی که من دوست دارم باشم"
"منظورت چیه؟"
بکهیون سعی کرد منظورشو بهتر برسونه:
"مشکل ازمنه...مغز من زیادی کار میکنه وتعادل نداره...اکثر مواقع هم باعث خرابی میشه...برای همین من یه هیولام!"
چهرش کاملا خنثی بود...دیگه براش هیولا بودن عادی شده بود وچه خوب بود که میتونست با چانیول راجع به تفاوتش حرف بزنه!
"خوب اقای هیولا...بیا بریم یه قدمی بزنیم چون این ادم عادی ای که کنارته به شدت خستس و اگه یکم دیگه تواین محیط نفرت انگیز بمونه تبدیل به هیولا بدتر از تو میشه!"
لحن شوخ و شیطون چانیول باعث شد بکهیون از ته دل بخنده...متعجب شد از اینکه برای بار اول با اینکه هیولا خطاب شده بود اما ناراحت نشد...!
همه چیز کنار چانیول فرق داشت...کنار چانیول که بود فراموش میکرد یه هیولاست...فراموش میکرد چقدر غمگینه...فراموش میکرد چقدر تنهاست...وقتی به دنیای پارک چانیول پا میزاشت همه چیز تازه میشد...فراموش میکرد که چقدر ازخودش متنفره!!!
"حالا میای بریم بیرون؟"
از چهره ی چانیول خواهش میبارید و به بکهیون که تازه خندیدنش متوقف شده بود زل زده بود...مگه بکهیون میتونست به اون چهره جواب منفی بده؟!
VOCÊ ESTÁ LENDO
🌧Rainy Monster🌧 (completed)
Fantasiaهیولای بارانی🌧 چانبک ، تاعوریس، کایسو 💕 فانتزی ، رمنس ، فلاف 😻 به قلم : آرتی 🌿 خلاصه 👇 خیلی از ادما وقتایی که بارون میاد غمگین میشن...چی میشه اگه بارون بیاد چون یه نفر غمگینه؟ اونم نه هرکسی...یه هیولا...هیولای بارانی...! [ Monsters are real...T...