Part 23

1K 256 46
                                    


"چانیول؟هنوز نخوابیدی؟"

توی تاریکی اتاق خودشو به مبل رسوند و کنار چانیول نشست:

"چرا تا این وقت شب بیداری؟چیزی شده؟"

لبخند غیرواقعی به لب اورد تا خیال همسرشو راحت کنه که خوبه اما یادش افتاد توی اون تاریکی گریه هم بکنه هه جین چیزی نمیبینه!

"خوبم...فقط یکم، ناراحتم!"

هه جین خنده ی ارومی کرد:

"پس خوب نیستی...به خاطر بارون؟"

سر تکون داد..ای کاش میتونست به هه جین همه چیزو بگه...یکم درد و دل که بد نبود؟! اما از ناراحتی های اخیرش حتی خداهم نباید مطلع میشد!
اما انگار هه جین خوب شناخته بودش...میدونست توی این لحظه چانیول چقدر دلش گرفته...میدونست چقدر نیاز داره گریه کنه یا حرف بزنه...سرچانیولو توی بغلش گرفت:

"تازگی ها باهام حرف نمیزنی..پس به کی ناراحتی هاتو میگی؟توکه میدونی اگه به کسی نگی بیشتر ناراحت میشی..باهام حرف بزن"

متقابلا چانیول هم هه جین و به اغوش کشید...واقعا بهش نیاز داشت...به حرف زدن راجع به ناراحتی هاش اما نمیتونست بگه!

"من احساس میکنم دوتا بچه دارم پارک چانیول...تو از سوآ هم بچه تری...حس میکنم باید حمایتت کنم!"

لحن بامزه ی هه جین باعث شد چانیول بخنده و هه جین هم خوشحال از خندوندن چانیول سرشو نوازش کرد...میدونست تموم نشده، چانیول هنوزم غمگین بود...

"تو وانمود کن من نمیفهمم...اما من میدونم ناراحتی هات به خاطر هیولای بارونیته...اوایل ازدواجمون، همینجا بهم گفتی چقدر دوستش داری...گفتی دیگه منتظرش نیستی اما بعدش گریه کردی چون هنوزم منتظرش بودی...الان هیولای بارونیت اومده اما بازم میخوای گریه کنی..چرا؟"

صدای لرزون و محزون چانیول باعث شد دیگه حرفی نزنه و محکم تر چانیول و توی اغوشش فشار بده:

"میشه فقط بغلم کنی؟"

~~~~~~~~~~

پا روی پا انداخت:

"من یه خبر خوب برات دارم و یه خبر بد، کدومشو اول بگم؟"

دستی به موهاش کشید:

"حالم برای خبرای بد اصلا مساعد نیست...خبر خوب و بگو"

لبخند زد:

"من یه مدرک خوب برای ازادی تاعو پیداکردم"

بعد از تموم شدن حرف بکهیون، چشم های کریس به وضوح ازخوشحالی درخشید:

"واقعا؟یعنی ازاد میشه؟کی؟"

بازدمشو پرصدا بیرون فرستاد:

"مشکل اینجاست که...اگه دختره به هوش نیاد همچین اتفاقی نمیوفته...درواقع اگه اون دختر به هوش نیاد، تاعو به خاطر کشتن یه نفر اونم وقتی مست بوده قطعا چندسال میره زندان...البته میشه با پرداخت جریمه کم ترش کرد اما...بازم اوضاع خوب نیست...!"

🌧Rainy Monster🌧 (completed)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt