Chapter 10

215 56 11
                                    

با بدنی کوفته به خانه رسید و خودش را قبل از دیدن پدر و مادرش داخل اتاق انداخت.با همان لباس ها روی تخت دراز کشید و ساعدش را روی چشم هایش گذاشت.رد انگشت های پسری که در کتاب خانه قصد خفه کردنش را داشت،روی گردنش کبود شده بود و نمیدانست چطور باید آن را مخفی کند.

فکری به ذهنش رسید؛از جا بلند شد و به سمت کمد لباس هایش رفت،دو دست لباس راحت به همراه کت و پیراهنش برداشت و دوباره بدون صدا از خانه خارج شد.در میان راه از رستوران دو پرس غذا گرفت و راه افتاد.بعد از رسیدن به مقصد اتوموبیلش را پارک کرد و با در دست گرفتن غذا و لباس هایش داخل آپارتمان شد و به موسیقی ملایم آسانسور گوش سپرد تا به طبقه هشتم برسد.با اینکه کلید داشت چند بار در زد تا به حریم خصوصی مهمانش احترام بگذارد.

نامجون با کمی تاخیر،ظاهری بهم ریخته و موهایی که از خوابیدن روی بالشت بهم ریخته بود،با یک چشم بسته در را باز کرد و با دیدن سوکجین شوکه گفت:

_برگشتی!

پاکت غذا را در دستش گذاشت و گفت:

_سلام!آره برگشتم اینو بذار روی میز تا من بیام.

داخل اتاق رفت و بعد از لباس راحت پوشیدن،چند مشت آب سرد به صورتش ریخت؛انگشتهایش را آرام روی کبودی های دردناک گردنش کشید و از اتاق بیرون رفت.رو به روی نامجون پشت میز نشست و گفت:

_خبر خوبی ندارم!فکر کنم بهتر باشه اول غذا بخوریم.چیزی که نخوردی؟

_نه از دیروز که رفتی چیزی نخوردم جز یه بسته از اون چیزایی که توی دهن میشکستن.

جین با کنجکاوی چرخید،پاکت خالی چیپس سیب زمینی را روی کانتر دید و بی اختیار به خنده افتاد.

_اون چیزایی که تو دهن میشکنن اسمشون چیپسه!ولی فقط یه بسته چیپس؟باید راجع به غذاهای آماده و بقیه چیزا حرف بزنیم.باید یادت بدم گرسنه نمونی 

چاپ استیک ها را به دست نامجون داد و کمک کرد استفاده از آن ها را یاد بگیرد.هرچند هر بار که تلاش میکرد دسته ای از رشته های آغشته به سس سیاه را بردارد،همه آن ها لیز میخوردند و فقط چند دانه رشته به دهانش میرسید.بعد از تمام شدن غذا حالت جدی صورت جین برگشت و نامجون را بدنبال خودش به سالن خانه برد و روی مبل نشاند.یقه ی لباسش را کمی کنار زد و گفت:

_اینارو میبینی؟

_این..چرا این رنگیه اینا چیه ن!؟

_بهش میگن کبودی.

دستش را روی گلوی نامجون گذاشت و فشار کمی وارد کرد.او که نمیدانست این کارهای جین برای چیست فقط با چشم های متعجبش به او نگاه کرد؛اما با بیشتر شدن فشار و بسته شدن راه تنفسش به طور غریزی سعی کرد دست جین را عقب بزند.بالاخره وقتی توانست نفس بکشد،چند بار سرفه کرد و گفت:

Ominous | CompleteWhere stories live. Discover now