Chapter 32

123 32 45
                                    

صداها آرام آرام در ذهنش واضح میشدند و میتوانست درد عجیبی که در سرتا سر بدنش میپیچید را حس کند.حس میکرد نمیتواند پاهایش را تکان دهد.حسی مثل همان لحظه ای که در آغوش نامجون از زمین فاصله گرفته بود.یادش بود که قبل از بسته شدن چشمهایش چه اتفاقی برای شهر افتاده و ترس،بزرگتر از هر حسی در قلبش لانه کرده بود.

با اینحال میدانست که هر اتفاقی افتاده باشد،باید با آن روبه رو شود و چشم هایش را باز کند.همین باعث میشد پلک های به هم چسبیده اش را از هم فاصله بدهد.دیدش تار بود اما میتوانست رنگ سبزی که همیشه روی موهای یونگی دوست داشت را ببیند.همان رنگ سبز نزدیکش شد و گفت:

_هیونگ حالت خوبه؟

صدایش را با موجی عمیق و آهسته میشنید.انگار بین هر کلمه اش سال ها فاصله می افتاد.یادش نمی آمد که چطور باید حرف بزند.کلمه هار ا در ذهن داشت،حتی میدانست باید چه بگوید و چه بپرسد اما نمیدانست چطور باید لب هایش را حرکت دهد تا آن کلمه ها توسط دیگران شنیده شوند.ذهن خسته اش زیاد دوام نیاورد و چشم هایش دوباره بسته شد.

جیمین با نگرانی به یونگی نگاه کرد و گفت:

_هیونگ چی به سرمون میاد؟چی به سر جین هیونگ میاد؟چرا اینجا زندانیمون کردن؟

تهیونگ جلو رفت و در حالی که اشک هایش را پاک میکرد،خودش را بین جونگ کوک و جیمین جا داد و گفت:

_چه جوری بهش بگیم؟من میترسم.

یونگی به سمتشان برگشت و دستش را بین موهایش برد و نفس عمیقی کشید و گفت:

_آروم باشید.برای ما اتفاق خاصی نمیفته!مسئله جین هیونگه،شاید بتونیم فراریش بدیم.شاید بتونیم کمکش کنیم.

هوسوک که با نگاهی خالی به دیوار زل زده بود،آرام زمزمه کرد:

_چرا این کارو کرد؟

همه به سمتش برگشتند و جیمین گفت:

_چی هیونگ؟

_نامجون..گفته بود میترسه ولی نگفته بود از چی..گفته بود نگرانه ولی نگفته بود نگران چی..گفته بود میخواد پیش هیونگ بمونه..ازش مراقبت کنه..باهاش زندگی کنه..گفته بود مارو..هیونگو دوس داره..پس چرا اینکارو کرد؟چرا بعد از این طوفان اینجوری تنهامون گذاشت..کجا رفت.. .

_ر..ف..ته؟

صدای خسته  و خشدار جین همه شان را به سمت او برگرداند.یونگی اولین نفری بود که آرامشش را پیدا کرد.کنار تخت او نشست و موهای بهم ریخته اش را آرام نوازش کرد و گفت:

_هیونگ؟حالت خوبه؟میتونی مارودرست ببینی؟

سوک جین فقط سرش را تکان داد و به زحمت گفت:

_نام..نامجـ..ون کـجا..ست؟رفـ..ته؟

_هیونگ یادت میاد قبل از اینکه از هوش بری چه اتفاقی افتاد؟

Ominous | CompleteWhere stories live. Discover now