Chapter 28

137 34 23
                                    

_چه جوری میشه پول درآورد؟

_باید در ازاش برای کسی یا جایی کاری انجام بدی

_میخوام پول در بیارم.

دست از هم زدن مایع چسبناک کیک کشید و گفت:

_چرا؟نیازی به پول داری؟

_نمیخوام تو کاری انجام بدی و در ازاش پول بگیری و برای هردومون خرج کنی!به نظرت من چه کاری میتونم انجام بدم؟

_نمیدونم!چه کاری دوس داری؟

نامجون کمی فکر کرد و روی کانتر جابه جا شد تا راحت تر بنشیند.دستهایش را تکیه گاه بدنش کرد،سرش را عقب برد و نگاهش را به سقف داد.

_فکر کنم دوست دارم نزدیک کتابا باشم.

_کتابخونه یا کتابفروشی؟

_نمیدونم!حالا باید از کجا پیداش کنیم؟

_باید بگردیم.میتونیم از هفته دیگه گشتن رو شروع کنیم.

_چرا از هفته ی دیگه؟

_چون این هفته میخوایم یه مهمونی بگیریم و دوستامونو دعوت کنیم.

_دوستامون؟من که کسی رو ندارم!

_همه ی دوستای من دوستای تو هم هستن.ببینم اصن دوس داری آدمای جدیدو ببینی؟

_آره!دوستای تو خوبن مثل اون دو تا پسر بامزه ای که تو کافه دیدیم و قهوه شونو دادن به من

_اوه تهیونگ و جیمین

_آره همون دوتا.

_به جز اونا بازم دوستای خوب دارم که باید همشون رو ببینی.بیا یکم اینو هم بزن دستم درد گرفت.

از روی کانتر پائین پرید و به سمت جین رفت،ظرف را از دست او گرفت و شروع به هم زدن آن کرد.

_لازم نیست چیز دیگه ای توش بریزی؟این خیلی بد رنگه

جین با لبخند پیراهنش را از روی مبل برداشت و در حالی که به سمت در میرفت گفت:

_میرم پودر کاکائو و خامه برای روش بگیرم،قول بده جز هم زدن کار دیگه ای نکنی!

در را پشت سرش بست و از آپارتمان بیرون رفت.

بعد از بازگشت جین یکساعت تا اماده شدن کیک زمان میخواستند.

کیک گرم و تازه روی کانتر بود و خامه و میوه ها و دراژه های رنگی روی ان را پوشانده بود.با رضایت به اثر هنریشان خیره شده بودند که نامجون گفت:

_خیلی قشنگ درستش نکردم؟

_چرا خیلی خوشگل شده

_یادته نامجون نقاشی کشیده بود برای سایه ها؟

_آره خب.

_وسایل نقاشی هم که داشت

_خب؟

Ominous | CompleteWhere stories live. Discover now