[از دیدگاه جانگ کوک ]
یه صدایی شنیدم فک کنم زیادی خوابیدم.
بلند شدمو رو تخت نشستم.
یهو در باز شد..
-اوه پسر تهیونگه چی میشه یه روز تو منو دیونه نکنی ...[اینارو تو دلم گفتم]اون یه تیشرت سفید یقه گرد پوشیده بود روش نقاشی یه مار بود, یه شلوار طوسی تقریبا گشاد پاش بود.
سعی کردم خودمو جمع جور کنم...-ته هیونگ چیزی شده ؟
+اع نه چیزی نشده من فقط اومدم بگم واسه فیلمبرداری اماده ای ؟!
باید چمدونامونو جمع کنیم, میدونی که قراره کلی خوش بگذره...(اینوبا یه شیطنتی تو نگاش گفت)
و با یه لبخند مستعطیلی کاماش کرد.
-اوه گاااد چرا اون انقدر کیوته،بهش لبخند زدمو گفتم مرسی هیونگ الان میام .
وقتی اون رفت بلند شدم سعی کردم خودمو اماده کنم تا جلو ارمیا خوب به نظر بیام درسته من یه ایدلم ولی اونا هم کلی دخترجذابن...
یه هودی مشکی تقریبا گشاد پوشیدم و یه شلوار راحتی مشکی.
دوربین روشن شد,فیلمبردار شروع کرد به فیلم گرفتن منم شروع کردم به حرف زدن...
-این دفعه باید لباسایی با استایل های مختلف بپوشم.
بعدشم به یاد هاوایی که یه لباس 10 روز پوشیدم خنده مسخره ای کردم.تو دلم به این فکر میکردم... مسافرت به مالتا بهترین فرصت برای بدست اورد تهیونگ
باید یجوری متوجه اش کنم یا غرورمو نادیده بگیرمو یه اعتراف عاشقانه داشته باشم...ممکنه اون منو پس بزنه ؟
اااه این فکرا دیونم میکرد تهیونگ دوست دختر نداشت یا شایدم خوب مخفیش میکنه..
ولی اون قبلا یجورایی منو دیونه کرده,و من هنوز تو خماری اون شب موندم.
[فلاش بک به 2 ما پیش]
همه بعد یکی از اجراها تو سئول جشن گرفتیم حسابی نوشیدنی خوردیم, تهیونگ اولین بار بود انقدر نوشیدنی الکلی خورده بود.
من کل شب داشتم دزدکی نگاش میکردم این یه چیز غریزیه نمیتونم کنترلش کنم خب...
نامجون: جانگ کوکااا... تهیونگ زیادی خورده میشه اول ببریش تو اتاقشو بعد بری بخوابی؟!!
-باشه هیونگ
رفتم جلو زیر شونه هاشو گرفتم بلندش کردم لباشو اویزون کرد با یه صدای کیوت که کاملا مست بود گفت: کجا میریم من میخوام بازم از اون کاپ کیکا بخوررررم.
تو دلم گفتم اون واقعا به شکمو بزرگه و ریز خندیدم
-هیونگ تو سهم منم خوردی یادته ؟دیگه کیکی نمونده...
اونو به سمت اتاقش برم در باز کردم..
-اوه پسر خیلی سنگین شدی باید کمتر کیک بخوری وگرنه تو هم میشی مثل جیمین چیمی شماره 2 و زدم زیر خنده..
یهو تعادلم از دست دادم و با تهیونگ افتادم رو تخت..همین که سعی کردم بلندشم تهیونگ دستاشو دور گردنم حلقه کرد جوری که گفتم الان که خفه شم.
-یااا تهیونگ داری خفم میکنی میشه بخوابی بزاری بقیه هم بخوابن؟!
به صورتش نگاه کردم یجورایی جدی لپاش سرخ شده بود.
با اون صدای خش دار که مطمعنم بخاطر الکل بود گفت: اگه تو میذاشتی من میخوابیدم,این مکنه با اون مدل کیک خوردنش منو دیونه میکنهههه..ادامه داد : داشتی اذیتم میکنی کوکی,مجبور شدم کیکو از دستت بقاپم تا بیشتر اذیتم نکنی.
مات مبهوت نگاش کردم نمیدونستم چی بگم فقط با تعجب گفتم (??네)بله؟
هیونگ چش شده اون چی داره میگه,این یعنی چی کیک خوردن من اذیتش میکنه؟!!
بهش نگاه کردم, به لبام زول زده بود, چشاش نیمه باز بود لباشو با دندوناش داخل کشید خیسش کرد .
عاه لعنتی نمیدونم چم شده ولی قلبم اومد تو دهنم، این چه حسی که من به یه پسر دارم..-هیونگ تو خیلی مستی داری هزیون میگی بزا.....
حرفمو کامل نکرده بودم که سرشو بالا اورد و با لباش لبامو لمس کرد بوسه های کوتاه داغی میزد.
قلبم خیلی تند میزد...دستام یخ زده بود.
و ناگهان متوقف شد,
وقتی به خودم اومدم و خودمو کنار کشیدم دستاش خیلی راحت از گردنم جدا شد.
چی اون خوابیده !وقتی منو میبوسیده خوابیده! ؟
اصلا هیونگ چرا باید منو ببوسه...
این افکار منو برای مدت ها درگیر کرده بود.[پایان فلاش بک]
وقتی به خودم اومد فیلمبرداری تموم شده بود منم رفتم تو اشپز خونه تا یه چیز خنک بخورم شربت البالو ریختم تو لیوان که تهیونگ تن تن اومد سمت یخچال تقریبا منو هول داد..
+ب...بخشید من فقط یه کولا میخوام.
____
های گایز مژده هستم.
😐امیدوار این فن فیکشن خوب باشه و داستان دنبال کنید سرنگه 💜
YOU ARE READING
Love in Malta💜🌴
FanfictionGenre: Romance/smut/fun [کامل شد] Author: mojdeh.6_6 couple: vkook♡ page:.17 سلام گایز این اولین بوک منه امیدوارم خوشتون بیاد💋 اع یه توضیح راجب داستان بدم. یجورایی ترسناک چون من با واقعیت یکیش کردم یجورایی وقتی میخونی انگار واقعیه و اینه که ترسنا...