[از دیدگاه جانگ کوک]
یه تیشرت سفید با یه شلوار لی مشکی پوشیده بودم که کاملا جذب بدنم بود و عضله های پامو به نمایش میزاشت
موهای رنگیمو که به لطف دیونه بازیام الان دو رنگ کرده بودم بالایی زدم
و از اتاق خواب اومدم بیرون به تهیونگ پی ام دادم که دارم میرم تو کوچه و وقته حاضر شدنشه..تهیونگ: من امروز باید خیلی خوب به نظر بیام , کوکی بلاخره من امشب اغفالت میکنم *-*
تهیونگ: چی میتونه کوکی تحریک کنه...
فکر کن پسر...یه پیراهن گلدار گشاد مشکی سفید استین کوتاه با یه شلوار مشکی گشاد که پاینش یه چاک کوچیک داره و مثل شلوار ورزشی یه خط پهن کنارش داره میپوشم. کلاهمو از رو میز برداشتم رفتم سمت در...
جیمین: تهیونگ؟؟
تهیونگ؟؟
تهیونگ: اه حالا چیکارش کنم اون منو دید
تهیونگ: هوم؟؟؟
جیمین: کجا میری؟؟ داری میری بیرون؟ چون منم دارم میرم یه دوری بزنم!تهیونگ: اع میری دور بزنی... تنها؟
جیمین: خب راستش میخواستم برم اون بستنی فروشی که جیهوپ راجبش میگفت ...و حالا که توهم میری بیرون بیا باهم بریم... چطوره؟!
تهیونگ: اه خب..باشه ولی..
جیمین: پس بریم
تهیونگ: جیمین دستمو کشید منو برد سمت در و
قافل از اینکه قرار لعنتیمو با کوکی بهم زده....تهیونگ: لبامو با حرص گاز گرفتم منتظر عکس العمل کوکی شدم
جانگکوک: بی.....
وات ¿¿¿با دیدن قیافه جیمین واقعا نمیدونم باید هنگ میکردم یا داغ میکردم .
اون اینجا چیکار میکرد چراا؟؟؟
چرااا باید همیشه بین ما باشی چرااا؟؟
جانگکوک: اه جیمین تو قرار جایی بری؟؟
تهیونگ: بانی کیوته جیمین قرار باهامون بیاد راستش من بهش نگفتم توهم هستی ..
تهیونگ: جیمین من قرار بود با کوکی برم چنتا سوغاتی بخرم..
جیمین اوه عالیه پس بریم.جیمین دستای تهیونگ محکم تر گرفت با دست دیگش دستمو گرفتت گفت: پیش به سوی سوقاطی ها
چند دقیقه بود که بدون هیچ حرفی داشتیم قدم میزدیم ..
از پشت جیمین به تهیونگ نگاه کردم
با اشاره به جیمین اروم زیر لب گفتم این چیه تهیونگ... هوم؟؟؟
موبایلمو در اوردم به تهیونگ پیام دادم
_______________________
جانگکوک: این قرار بود یه قرار دو نفر باشه تو و من...
جانگکوک:تهیونگ.. حرفی داری؟(خوردنی) : جانگ کوک لطفا از دستم عصبانی نشو من نمیدونم اون یهو از کجا پیداش شدو مچمو گرفت..
YOU ARE READING
Love in Malta💜🌴
FanfictionGenre: Romance/smut/fun [کامل شد] Author: mojdeh.6_6 couple: vkook♡ page:.17 سلام گایز این اولین بوک منه امیدوارم خوشتون بیاد💋 اع یه توضیح راجب داستان بدم. یجورایی ترسناک چون من با واقعیت یکیش کردم یجورایی وقتی میخونی انگار واقعیه و اینه که ترسنا...