[از دیدگاه تهیونگ:]
با جدیدت بهم زل زده بود و سینه اش از نفس نفس بالا پایین میشد...
خیلی سریع دستمو محکم گرفت .به مچ دستاش دور دستم و بعد به چشاش زل زدم .
حس ترس هیجان بهم میداد، عجیب غیرقابل پیش بینی بود.میتونستم صدای نفسای تندشو حس کنم کوک این وقت صبح فقط با بوسیدنم انقدر زود تحریک میشه برام خیلی جدیده
قبلا فقط باهم وقت میگذروندیم.
ورزش میکردیم بغل هم می رفتیم ولی هیچ وقت مثل الان بدنش نا آرام نشده بود.
همه چیز بخاطر اتفاقات توی مالتا بود.
چطور یکی انقدر زود تحت تاثیر قرار میگیره...
اون باید خیلی روی من حساس شده باشه...
در باز کرد اونجا اتاق خودش بود ...جانگکوک منو اروم اروم به سمت تخت حل داد نشستم رو لبه تخت لبامو کوتاه بوسید..
هیچ حرکتی نکردم .
جانگکوک : میدونی میخوام چیکار کنم،؟
آب دهنم با صدا قورت دادم .
تهیونگ: چ.چیکار؟!جانگکوک داغ کرده بود ، داشت عرق میکرد..
دستم و گرفت روی قلبش گذاشت : قلبم تند تر از همیشه میزنه..تهیونگ:هوم.
جانگکوک: میخوام تورو برای خودم کنم .
هنوز به چشاش نگاه نمی کردم بی صدا لب زدم : مگه مال تو نیستم؟!
جانگکوک لباشو خیس کرد سرمو بالا برد تو چشام نگاه کرد : تو همیشه مال من بودی تهیونگ ،فقط میخوام مهر مالکیت ثبت کنم..
با صدای خش داری که خبر از تحریک شدگی دمای بالای بدنش میداد گفت : میخوام وقتی روی اون تخت زیرم ناله میکنی انقدر به بوسیدنت ادامه بدم تا از حال بری
گرمم شده بود به معنای واقعی گرم بود ،قلبم به شدت میزد.
اون با حرفاش باعث شد عین خودش داغ کنم،بیشتر از هر وقتی لمساشو بخوام.
جانگکوک باهوش بود اون بازی بلد بود .
تهیونگ: میخوام مال تو بشم ،بیا منو مال خودت کن جئون جانگکوک بیا همه اون فن ارت هارو واقعی کن ...
جانگکوک پوزخندی زد گفت : مطمعنی اینو میخوای ؟
چون من وقتی شروع کنم نمیتونم کنترلی رو خودم داشته باشم ته...
با نفس نفس توی صورتش نزدیک لباش گفتم: من...اینو..میخوام...داری دیونم میکنی..جانگکوک لباشو نزدیک کرد ،لباش به ارومی لبای داغ تهیونگ رو به بازی گرفت جوری لباشو مک میزد و توی دهنش میکشید که انگار خوراکی مورد علاقشه به خوردن لب پایینش ادامه داد و با گاز ریزی کشیدش سمت خودش
أنت تقرأ
Love in Malta💜🌴
أدب الهواةGenre: Romance/smut/fun [کامل شد] Author: mojdeh.6_6 couple: vkook♡ page:.17 سلام گایز این اولین بوک منه امیدوارم خوشتون بیاد💋 اع یه توضیح راجب داستان بدم. یجورایی ترسناک چون من با واقعیت یکیش کردم یجورایی وقتی میخونی انگار واقعیه و اینه که ترسنا...