با عجله رسیدم به نشیمن نفس نفس میزدم .
رفتم سمت میز ناهار خوری با دیدن منیجر فهمیدم بقیه همه چی میدونن, به همه صبح بخیر گفتم.جیهوپ : کوکی..!! دیشب چرا مارو بیدار نکردی, بدون دیدن تهیونگ داریم از کره میریم اون حالش چطور بود؟!
منجیر گفت واقعا ناراحت بنظر میومد گریه کرده ؟
جیمین : تهیونگ گریه کرده ؟باید خیلی وضعیت وخیم باشه کاش مادر بزرگش زود خوب بشه اون به این مسافرت احتیاج داره.
من بدون توجه به پسرا رفتم سمت منیجر..
+تهیونگ خوبه ؟ اونو رسوندی؟؟ حالش که بد نشده ؟؟
کلی سوال دیگه داشتم که روم نمیشد بپرسم..
منیجر گفت: چیزی نیست اون خوب میشه, الانم پیش مادر بزرگشه فک کنم با دیدن مادربزرگش
حالش بهتر شده ..و مهم تر از اینا اون الان باهاتون مالتا نمیاد.
نامجون : خب پسرا صبحونه تموم کنید باید بریم فرودگاه.
- فرودگاه :بعد کلی وقت تلف شده بخاطر اسکوتری که جین اورد وار هواپیما شدیم.
سعی میکردم توی دوربین لبخند بزنم شاد بنظر بیام تا ارمیا ناراحت یا متوجه چیزی نشن فک کنم از بس لبخند زدم که دیگه همه فهمیدن تظاهره...
تو هواپیما کنار جیهوپ نشستم اون خیلی شاد به ادم انرژی میده ولی خیلی زود خوابید.
بلخره رسیدیم...به سه تا گروه تقسیم شدیم یکم دور زدیم.
بعدشم رسیدیم خونه ای که برامون اجاره کرده بودن..
خیلی دنج راحت بود پایین یه اتاق با دوتا تخت یه نفر و یه اتاق با تخت دو نفره بود.
بالای پله ها یه اتاق بزرگ بود با دوتا تخت دونفره
دوس داشتم من تو یه اتاق جدا باشم...
حداعقل یکی از اتاقای پایین, اگه اونی که تخت دونفره داره باشه عالی میشد.
چون حمومم داشت دوست داشتم بعد اومدن تهیونگ اتاقامون مشترک باشه...
شروع شد هرکی یه اتاق انتخاب میکنه جیمین شوگا جین اتاق بالارفتن.
نامجون جیهوپ اتاقی که دوتا تخت یه نفر داره رو انتخاب کردن دلم بحالشون سوخت اتاق هوبی ارام واقعا خوب نبود من خوشحال بودم نه بخاطر اتاق بد هوبی ارام بخاطراینکه اتاقی که میخواستم گیرم اومد.
حالا روز شماری میکردم تا تهیونگ بیاد.
⛵تو قایق بودیم جیمین موبایلشو روشن کرد گفت بیا برا تهیونگ یه ویدئو ضبط کنیم اونو خوشحال کنیم.
-اه انگار منتظر بودم یکی اسمشو بیاره رفتم سمتشون جیمین سلام کرد وگفت همه به تهیونگ بگن که دوسش دارن:
وقتی نوبت من شد دستو پامو گم کردم خیلی سریع گفتم }سرنگه(دوست دارم)انقدر سریع گفتم که خودمم نفهمیدم چی گفتم, بعد جیهوپ ویدئو تموم شد.
روزای بدون اون همینطور میگذشتن و بیشتر شب بیدار بودم واقعا جالب نبود انگار یه چیزی کمه.
----------------------------------اون روز رو میز نشسته بودیم داشتیم سفارش غذا میدادیم نامجون گفت تهیونگ امروز میاد براش غذا سفارش بدین...
منم گفتم این کارو کردم.
یهو نامجون داد زد تهیونگ اومد میتونستم از اون دور ببینمش,جیمین جیهوپ تقریبا بلند شدن دست تکون دادن منم فقط تونستم دستامو بگیرم بالا یه لبخند مسخره ای بزنم که معلوم دارم ذوق مرگ میشم..
خوب بهش نگاه کردم یه تیشرت استین کوتاه مشکی که یقش چاک داشت پوشیده بود طبق عادت یه شلوار گشاد مشکی با یه کلاه تقریبا طوسی عینکشو در اورد پشت گوشش گذاشت....
به میز رسید جیهوپ سریع بغلش کرد.-اه لعنتی خیلی جذاب به نظر میومد داشتم
از خوشحالی بال در میاوردم تو دلم گفتم بالاخره اون اینجاست و یه اخر هفته فرصت دارم.جیهوپ :تو واقعا جذاب تمیز بنظر میای این باعث میشه خجالت بکشم ما6تا واقعا شلخته بد شدیم .
همه شروع کردن به خندیدن..
-اه اون زیبا ترین لبخنده داره..
اون خیلی زیباست بهش خیره شده بودم.یه لحظه به خودم اومدم ممکنه یکی این قیافه بی تاب منو ببینه'
دلم میخواست بغلش کنم با تمام وجودم
حسش کنم نزدیک اون بودن حس خوبی بود ولی نمیتونستم.اولا چون یجورایی عجیب وسط ناهار بپری
وسط یه بغل عمیق بکنی' دوم ما باهم تو رابطه خوبی نبودیم...
منظورم اینه که اخرین باری که همو دیدیم
من بهش گفتم تو فقط یه هم خونه و هم کاری دلشو شکستم.و بعدش اون اتفاق بد افتاد براش و کلا خیلی اذیت شد من واقعا ادم بدی بودم.
خونه=
+بهتر اتاقتو انتخاب کنی تهیونگ
جیهوپ: و بهتره اتاق منو ار ام نباشه چون اونجوری مجبوری رو زمین بخوابی پسرخوب و بعدش قهقهه زد .تهیونگ کلی هول کرده بود با کلی مکث شک اتاق منو انتخاب کرد
اه لعنتی تقریبا بلند شدمو دستمو چندبارتو موهام بردم کمی عصبی وخوشحال بودم، اونم هم فقط لبخند میزد ،خیلی ذوق داشت.
_____________________________________
تمام تلاشمو کردم قسمت جذابشو بزارم ولی نشد خسته شدم 💔
کامنت ووت لطفا♡...
فردا ادامشو میزارم.
YOU ARE READING
Love in Malta💜🌴
FanfictionGenre: Romance/smut/fun [کامل شد] Author: mojdeh.6_6 couple: vkook♡ page:.17 سلام گایز این اولین بوک منه امیدوارم خوشتون بیاد💋 اع یه توضیح راجب داستان بدم. یجورایی ترسناک چون من با واقعیت یکیش کردم یجورایی وقتی میخونی انگار واقعیه و اینه که ترسنا...