[از دیدگاه تهیونگ]
تهیونگ: نفس عمیق کشیدم میخواستم از اتاق برم بیرون، ولی اصلا نمیخواستم با قیافه جانگکوک مواجع بشم.
اون حالمو بهم میزنه...
باعث میشه از خودم متنفر بشم چطور اون کارو باهام کرد ...
اون یه بی احساس به تمام معناست.ولی میخواستم برم پیش جیمین تا یکم از اون لبخند فرشته گونش ارامش بگیرم اون درست مثل داروعه..
وحالا که جانگکوک از رابطه نزدیک ما بدشم میاد بهترین تنبیه.
در باز کردم رفتم تو نشیمن همه نگاه ها اومد سمتم جیهوپ نامجون جین همشون اون وسط ولو بودن..
جانگکوک دیدم که رو کاناپه دراز کشیده بود کانال عوض میکرد..
نگاهمو ازش گرفتم اخم کردمجیهوپ: ته, توهم حوصله ات سر رفته..
نامجون : امروز روز استراحت بود ولی ما کل روز بیکار بودیم فقط خوابیدیم من حتی یه کافه هم نرفتم.
شنیدم این اطراف کافه های باحالی داره و به جین نگاه کرد.
من که خیلی عصبی بودم فقط در جواب حرفاشون گفتم :کل این 2 روز مزخرف بود..من میرم بالا.
هوسوک:باوشه مثله اینکه تو واقعا بهت خوش نگذشته برو, برو از جیمین انرژی مثبت بگیر..
جانگکوک دیدم که با تعجب برگشت به هوسوک و بعد به من نگاه کرد.. و زیر لب ور ور کرد که نفهمیدم چی میگه..
هوسوک: چیزی شده جانگ کوک؟؟
جانگکوک: هیچی...
جین: منم موافقم جیمین مثل برق اضطراریه وقتی روزت سیاه اون بهت روشنایی میده ..
چشای جانگکوک درشت تر شد و از شدت عصبانیت سرخ شده بود.
جانگکوک تو دلش گفت*هه برق اضطراری چه مزخرفاتی...تهیونگ چطوری بعد اون کارم تو حموم انقدر زود اومد بیرون حالا هم میره پیش جیمین ؟؟
*نکنه؟؟!!*
جانگکوک زد تو سر خودش و گفت*احمق نشو امکان نداره اون عاشق توعه*
بعدشم زیر چشمی به شلوار تهیونگ نگاه کرد..
و اب دهنشو قورت دادتهیونگ:*وات د فاک زده به سرش به خشتک من زل زده عوضی منحرف...*
با یه قیافه کاملا جدی با اخم بهش چشم غره رفتم تو دلم گفتم عمرا دیگه دستت بهم بخوره.
و رفتم بالای پله ها...جیمین: هی تهیونگ خوبی؟ب نظر بد میای؟
تهیونگ: اه جیمین خیلی حالم بده..
از دست یکی عصبیم اون منو عصبی میکنه ناراحت کرده کاری که نباید میکرد از حدش گذشت..
نشستم تو تخت و جیمینو بغل کردم بغض کرده بودم
جیمین:ته بهم بگو کی ناراحتت کرده باکسی اشنا شدی؟
أنت تقرأ
Love in Malta💜🌴
أدب الهواةGenre: Romance/smut/fun [کامل شد] Author: mojdeh.6_6 couple: vkook♡ page:.17 سلام گایز این اولین بوک منه امیدوارم خوشتون بیاد💋 اع یه توضیح راجب داستان بدم. یجورایی ترسناک چون من با واقعیت یکیش کردم یجورایی وقتی میخونی انگار واقعیه و اینه که ترسنا...