-شنیدن کلمه عاشقتم از لبای جانگکوک مثل این میمونه که بهشتو بهم دادن...
جانگکوک: تهیونگ تو عشق منی
از امشب ...تا همیشهفردا جانگکوک متفاوتی میبینی..
تهیونگ: جانگ کوک لازم نیست همه اینو بفهمن من واقعا براش آماده نیستم من میدونم توهم حس منو داری پس میشه وقتی بهم نیاز داری یه جای خلوت همو ببینیم مثلا تو اتاق...
چشمک شیطونی زد و گفت مثل الان...
(از دیدگاه کوک)جانگ کوک : الان اره؟ تو میخوای من چیکارت کنم ...
دستامو بردم زیر لباسش قلقلکش دادم ریز خندید تو تخت قل خورد..ادامه دادم... تو تخت فقط یه چیز میاد تو ذهنم بیبی بوی:)
تهیونگ: جانگکوک شی تو یه منحرفی
شروع کرد به خندیدنکشیدمش تو بغلم پیشانیشو بوسیدم و به خواب رفتیم.
اه چه صبح خوبی احساس ارامش میکنم انگار جز این تخت دیگه چیزی نمیخوام
من معمولا تو مسافرت راحت خوابم نمیبره ولی امشب خیلی خوب خوابیدم این باید معجزه تهیونگ باشه ...
بهش نگاه کردم غرق خواب بود موهای نرم بلندشو نوازش کردم و رفتم تا مسواک بزنم
[از دیدگاه تهیونگ]
ااااه این تخت فوقولاده راحته
اوه... با یادواری دیشب لبخند زدم.. این بخاطر وجود جانگکوکهتهیونگ: جانگکوک ؟!.زمزمه کردم اون کجا رفته.. اه من دلم تنگ شده..
با سر وضع خوابالو چشمای نیمه باز رفتم تو نشیمن تا جانگ کوک پیدا کنم..
تهیونگ: جانگ کوک... جئون جانگ کوک
نامجون از روی میز ناهار خوری که مشغول چرت زدن بود: اه تهیونگ یواش تر ما اینجا خوابیدیم.تهیونگ: چی تو تو اشپز خونه؟ تنها ؟اوه یکی باید زیر میز باشه درسته؟
شروع کردم به خندیدن های شیطانی ..نمجون اخم کرد گفت: نه کسی نیست ولی اگه دوباره بیدارم کنی.. پسرا، تو و جانگکوک اونجا پیدا میکنن اونم تو وضعیت بدی -_-
وای اون واقعا ترسناک چطور انقدر زود همچیو میفهمه نکنه یه نیرویی چیزی داره مثلا شبا نامرئی میشه میاد تو اتاق بقیه اه ...اگه اینطوری باشه تو زمان هیتم به فاک رفتم..
تهیونگ :ت..تو داری از چی حرف میزنی
نامجون: همونی که خودت میدونی.. من دهن لق نیستم ولی تو و اون زیادی ضایع برخورد میکنید..
ادامه داد: هیونگ به کسی نمیگه پس مراقب باشید یه نفر دیگه هم قاطی این داستان نشه
هنگ نگاش کردم...نامی: جانگکوک عین احمقا از اتاقش اومد بیرون از هر 10 کلمش8 تاش تهیونگ داشت..
جین پرسیده بود شب اول برای ته خوب بود؟
کوک هم گفت اره هیونگ اون مثل فرشته ها خوابیده بود بیبی کیوت من:/..تو دلم گفتم : جانگکوک این روز متفاوتی بود که میگفتی...
سرمو اوردم پایین گفتم : متوجم بیشتر مراقبم هیونگ
حالا میتونم یه چیزی بگم:؟نامی: نه.. جانگکوک تو اتاق جیمین دارن واسه جین لباس ست میکنن..
تهیونگ: باشه شب بخیر هیونگ ..
نامی: هی تو داری منو مسخره میکنی یادت باشه من رازتو میدونم خیلی زود یادت میره.
تهیونگ .:سسساااری هیونگ
نامی: -_-
رفتم سمت پله ها..عررررررر خستم 💔بقیه وقت گل نی اپ میشه
یا مثلا مثل اخر بعضی گیم ها (coming soon )😹😹🙈
YOU ARE READING
Love in Malta💜🌴
FanfictionGenre: Romance/smut/fun [کامل شد] Author: mojdeh.6_6 couple: vkook♡ page:.17 سلام گایز این اولین بوک منه امیدوارم خوشتون بیاد💋 اع یه توضیح راجب داستان بدم. یجورایی ترسناک چون من با واقعیت یکیش کردم یجورایی وقتی میخونی انگار واقعیه و اینه که ترسنا...