part5

1.2K 165 6
                                    


کستیل نمیدونست دقیقا چقدر گذشته ولی هنوز روی زمین بود اتفاقاتی که می افتاد براش غیر قابل تحمل شده بود حال بدی داشت بالاخره بغضشو قورت دادو از جاش بلند شد نیاز به هوای تازه داشت از خونه بیرون رفت و توی حیاط روی پله ها نشست بسختی اشک هاشو کنترل میکرد سعی میکرد قوی باشه باید از پس همه چی بر میومد اونم تنهایی , نگاهش به پیرمرد صاحبخونش افتاد یکمی رنگ پریده تر از همیشه بود کستیل مودبانه سلام کرد صدای نگران پیرمرد به سختی بلند شد
-سلام پسرم خوب شد دیدمت کارت داشتم, راستش... میدونی... میخوام که هرچه زودتر از اینجا بری ,من و همسرم میخوایم.....
+ چی ؟منظورتون چیه؟ قرار بود تا آخر سال من اینجا بمونم
_میدونم ولی خب,... نمیشه...
کستیل باورش نمیشد آقای پیرز همیشه با اون با محبت رفتار میکرد, اگر اون نمیخواد کستیل اینجا زندگی کنه دیگه کجا میتونست بره؟
+نه آقا شما نمیتونید همینجوری بهم بگید از اینجا برم من نمیتونم الان خونه پیدا کنم
کستیل تقریبا سر پیرمرد داد میزد, صدای آروم پیرمرد مثل آب سردی رو تنش نشست
_ببین پسرم, من تو این مدت تو رو خوب شناختم میدونم خیلی آدمه مهربون و خوش قلبی هستی و خودتم میدونی که من همه جوره باهات راه اومدم, ولی الان فرق داره, اگر اینجا بمونی ..., من... من یه زن مریض دارم کستیل ازت خواهش میکنم, من دنبال دردسر نیستم
کس دیگه نمیتونست جلوی اشک هاشو بگیره, قطره ی اشکی آروم از گوشه ی چشمش سر خورد و روی زمین چکید با بغض گفت
+میدونم آقا خیلی متاسفم ولی شما بگید باید چیکار کنم اونا نمیزارن هیچ جایی کار کنم الانم خونمو ازم گرفتن ,من حتی درست نمیدونم اونا کین و ازجونم چی میخوان
_ببین پسرم هر کی هستن و هر چی میخوان باهاشون راه بیا, اونا کلی آدم دارن و باپول های کثیفشون همه رو میخرن حتی کلانتر هم آدم خودشونه و نمیتونه کمکی بهت بکنه , بهتره باهاشون کنار بیای
+نمیدونم چی بگم... باشه به محض اینکه بتونم از اینجا میرم قول میدم
_ممنونم پسرم, و خیلی متاسفم بخاطر این اتفاقات

از آقای پیرز خداحافظی کرد دیگه اصلا حوصله شنیدن حرفاش رو نداشت, حوصله هیچی رو نداشت شروع کرد به قدم زدن توی خیابون , بی هدف حرکت میکرد و غرق افکار پراکندش بود که یکدفعه متوجه موقعیتش شد , " من اصلا الان اینجا چیکار میکنم؟" به اطرافش نگاه کرد حتی نمیدونست دقیقا کجاست, این جریانات باعث شده بود کلا امتحان امروز دانشگاه رو فراموش کنه ...

Because Of YouWhere stories live. Discover now