فصل دوم part10

395 44 7
                                    


دین

بالاخره جیسون رو راضی کردم تا من و به آپارتمان جدید بالتازار ببره, کمی نگران بود و میدونستم بخاطر اینکه بالی ازم دلخوره .
باید یجوری قانعش میکردم این دوهفته چرا پیدام نشده,

بیشتر مسیر جیسون وضعیت کس رو برام توصیف میکرد... حالا دیگه گمونم ادامه پیدا کردن رابطه ای که باهم داشتیم تقریبا غیر ممکن بود, مطمئنا اگر حالا میدیدمش اون مثل یه عاشقه منتظر ,  آغوشش رو برام باز نمیکرد , اون حتی یادش نمیومد من کی ام و باید همه چی رو از نو میساختیم... این یعنی دوباره باید عاشق خودم میکردمش و این هم هیجان داشت هم ترس... ترس اینکه منو نپذیره دیوونه کننده بود,

-من تا دم برج میبرمت و هماهنگ میکنم بری بالا, برو طبقه 14 و ...

صدای جیسون منو بخودم آورد و سریع گفتم
+وایسا ببینم... مگه تو نمیای؟

سری تکون داد و گفت
-نه من نباشم راحتر حرف میزنید... درضمن یسری کار دارم که باید برم...

اوهومی گفتم و با کنجکاوی پرسیدم
+راستی جیس... این روزا چیکار میکنی... میخوای بیای شرکت پیش خودم؟

نگاهی بهم انداخت و با استرس باز به رانندگیش مشغول شد
-آمممم.... نه راستش... کار دارم... یعنی من...

دوباره از گوشه چشم نگام کرد که با اخم منتظر بودم ببینم دلیل این تعللش چیه

-دارم آموزش میبینم... احتمالا بزودی ترفیع میگیرم و بازرس میشم

+واات د...
با تعجب تقریبا داد زدم و کاملا به سمتش چرخیدم تا صورتشو بهتر ببینم, عصبی دستمو جلوی صورتش گرفتم و گفتم
+تو رفتی به اداره پلیس... تو...

خندم گرفته بود, این واقعا مسخره بود و هر چی تو سرم میگزشت رو بدون فکر به زبون آوردم
-جیسون... بادیگارد امثال من و الیستر, آدمکش و خراب کار بزرگ... تو اداره پلیس... بازرس میشه... چه افتخاری نسیب پلیسای مهربون بشه ...

بلند بلند میخندیدمو مسخره میکردم که کلافه گفت
-پروندم پاکه...

+معلومه که پاکه...  امثال من نمیزاشتن هیچ ردی بمونه که بخواد واست پرونده بشه

با پوزخند گفتم که عصبی صداشو بالا برد
-تعجب نکن ... من یه کار هیجان انگیز لازم دارم نمیتونم مثل تو پشت میز بشینم, حالام که خلاف و کنار گزاشتم چه بهتر که قانونی باشم و بیوفتم دنبال یسری آشغال

+اووو... پس با افتخار به جبهه مقابل پیوستی...
دوباره با پوزخند گفتم که ادامه داد

-درسته... حداقل اینطوری از اسلحه و قدرتم تو راه درستی استفاده میکنم ,میوفتم دنبال یسری حیوون که زندگی امثال تو و منو رو به گند کشیدن

سری تکون دادم, جیسون خیلی تغییر کرده بود حتی بیشتر از من, البته بهش حق میدم اون همچین آدمیه, نمیتونه از اسلحش و قدرت بدنیش دست بکشه, شایدم فکر درستی کرده

Because Of YouOù les histoires vivent. Découvrez maintenant