part32

947 97 20
                                    

#part32 🔞

دانای کل

کستیل با فریاد دین به سختی از دیوار فاصله گرفت ,خواست از اتاق بیرون بره که نگاهش به اون دختر افتاد که باالتماس نگاش میکرد , هر کاری کرد نتونست ولش کنه و بره,  با نفرت به دین که داشت کنار پنجره سیگار میکشید نگاه کرد نمیتونست بزاره دین هر کاری میخواست باهاش بکنه, به سمت تخت رفتو دستاشو باز کرد, که با صدای داد دین متوقف شد
-چه غلطی داری میکنی؟
لحظه ای برگشت و نگاش کرد اما  توجهی نکرد و لباس های دخترو از کنار تخت داد بهش و محکم گفت:
+تو حق نداری این کارو بکنی
دین با اخم نگاهی به کس انداخت و لیوان مشروبش رو روی میز گذاشت, تقریبا مست بود ,شلاق کوتاه رو برداشت و جلو اومد ,
-چرا حق ندارم ها؟ کی میخواد جلومو بگیره؟ 
کستیل با اینکه ترسیده بود اما ثابت ایستاد و با حرص گفت :
+اون بازیچه تو نیست دین بزار بره
دین  محکم بازوی کس رو گرفتو پرتش کرد کنار ,کس محکم روی زمین افتاد و ناله ای از دردکرد ولی دین بی اعتنا گفت "گفتم که گمشی بیرون هر وقت کارم اینجا تموم بشه به خدمتت میرسم..."
کس نگاهی به دختر انداخت که با ترس تو خودش جمع شده بود, با تنفر و خشم به دین نگاه کرد ,از روی زمین بلند شد و عصبی گفت
+ من اون شب ترو بخاطر مایکل پس نزدم من بخاطر این کارات پست زدم,
دین با تعجب برگشت و بهش نگاهی کرد, کس با صدای آروم تری گفت
+و دقیقا بخاطر همین عاشق مایکل شدم...
دین با شنیدن اسم مایکل عصبی شد وبا حرص جلو رفت و بازوی کس رو محکم گرفت و تو صورتش گفت
-منظورت چیه؟ 
کس نفس عمیقی کشید و سعی کرد حرف دلشو بزنه ,اصلا براش مهم نبود باز از دین کتک بخوره ,بخاطر مرگ  مایکل عصبانی تر از این بود که به کتک خوردن فکر کنه , با حرص گفت
+منظورم اینکه.... تفاوت زیادی هست بین کسی که اولین بار با عشق پیشونیتو میبوسه با کسی که وحشیانه لباتو کبود میکنه....
دین با چشمای ریز شده نگاهی بهش انداخت میدونست کس داره تحقیرش میکنه و ازشدت خشم قرمز شده بود .....
کس همه خشم وجودش رو مثل زهر تو حرفاش ریخت و گفت :
- به اون دختر بیچاره نگاه کن.... تو بی ارزشی که مثل حیوون فقط به غرایزت فکر میکنی...
دین مثل انبار باروت در حال انفجار بود کستیل به چشم های قرمز دین نگاه کرد و با پوزخند گفت :
+خیلی خوشحالم که فهمیدم چقدر پستی و نزاشتم ازم استفاده کنی, خیلی خوشحالم که مایکل رو به زندگیم فرستادی تا بفهمم همه مثل تو نیستن.....
کس با جمله آخرخودشو خالی کرد و آخرین جرقه رو برای خشم دین روشن کرد, میدونست بدجور دینو عصبی کرده و آماده ضربه های محکم شلاق شد براش هیچ دردی اهمیت نداشت فقط خوشحال بود که حرف دلشو زده و دین و تحقیر کرده ,  دین با عصبایت کمی نگاش کرد نفس های داغش به صورت کس میخورد ,حرف های کس بدجور آتیشش زده بود فریاد زد "جیسون بیا این دختره رو ببر" دختر سریع بلند شد و با ترس سمت در دوید و با جیسون بیرون رفت,  دین محکمتر بازوی کس رو فشرد و گفت
-حالا من یه حیوون بی ارزش و پستم که طعمشو به خاطر تو از دست داده ......
مکثی کرد و  پوزخندی به کس زد وکنار گوشش زمزمه کرد:
- حالا خودت باید جاشو بگیری....
کستیل با شنیدن این حرف رنگش پرید , دینو عصبی کرده بود و انتظار هر چیزی رو داشت , ولی با این فکر که دین ممکن بود چیکار کنه ناگهان تمام خشمش فروکش کرد و خون تو رگهاش یخ زد , دین تو یه حرکت کس رو سمت تخت پرت کرد و دست هاش رو با همون طنابایی که کس از دست دختره باز کرده بود محکم بست
کستیل با فکر کاری که دین میخواست بکنه باترس گفت
+دین داری چیکار میکنی تروخدا ولم کن
مدام تقلا و التماس میکرد که دین بزاره بره, ولی دین بی توجه بهش جلو رفت و تیشرتش رو محکم گرفت و پاره کرد , نگاهی به بدن کس انداخت و با لذت گفت
-خوبه هنوز بدنت چربو درخشانه  ,
بدن کستیل بی اختیار میلرزید با صدای لرزونی گفت
+دین غلط  کردم, غلط کردم..... من فقط بخاطر مرگ مایکل عصبانی بودم.... خواهش میکنم , خواهش میکنم....
کستیل محکم دستو پا میزدم و به دین التماس میکرد که ولش کنه
-که من یه حیوون پست غریزیم و مایکل یه فرشته بود؟ دین با خشم گفتو سیلی سنگینی به صورت بی دفاع کس زد که از شدت ضربه بیحال شد و آروم گرفت , دین جلو اومد و روی کس خیمه زد و  با خشم لب هاشو محکم بوسید
کس دوباره به خودش اومد و سرشو عقب کشید و خودشو جدا کرد دین سعی میکرد ببوستش اما کستیل حسابی تکون میخورد و شلوغ میکرد ، دین کلافه  تو صورتش فریاد زد "چرا خفه نمیشی؟ ها؟"
نمیخواست کسی صداشو بشنوه از کنار تخت کرواتشو برداشت و محکم دهان کس رو بست و شلوارو  باکسرش رو از تنش کند ,
کستیل با حس اینکه کاملا لخته حال وحشتناکی داشت و بدنش به شدت میلرزید به سختی روی پهلو خوابید و پاهاشو تو بغلش جمع کرد , سعی میکرد دستاشو آزاد کنه که دین  با خشم بازوشو کشید و صافش کرد , کس دوباره بدن سنگین دین رو روی خودش حس کرد که اصلا نمیزاشت تکون بخوره , بدنش زیر بدن دین کاملا قفل شده بود , دین وحشیانه روی گردن و سینه کس لاو بایت میگذاشت و تنش رو کبود میکرد ,زانوش رو بالا آورد و فشار زیادی به دیک کس  وارد کرد , حسابی تحریک شده بود بلند شد و با حرص گفت
-مطمئنم باهاش خوب خوشگذروندی که اینو میگی ولی باید منم امتحان کنی و بعد بینمون قضاوت کنی...
باکسرشو پایین کشید و با خشم پاهای کس رو بالا گرفت, ناگهان درد وحشتناکی تو بدن کس پیچید و بلند فریاد زد که صداش بخاطر دهان بستش خفه شد ...دین بی رحمانه تا آخر واردش شد و ضربه های سنگینی بهش میزد ,  داشت تمام خشمشو اینطور خالی میکرد و از صدای داد و ناله های خفه ی کس لذت میبرد ... کستیل درد شدیدی داشت و هیچ کاری نمیتونست بکنه دیگه کاملا ساکت شده بود ,فقط بی صدا اشک میریخت و میخواست تموم شه... مدتی گذشت دین با خشم آخرین ضربه رو زد و خودشو خالی کرد, نفسی گرفتو  خودشو بیرون کشید و  کنار کس روی تخت افتاد, قطرهای عرق رو پیشونیش میلغزید نگاهی به کس انداخت جلو رفت و دست ها و دهانش رو باز کرد و گفت  " با اینکه خشنه ولی اعتراف کن بیشتر از خوابیدن با مایکل برات لذت داشته "
بلند شد و سیگاری روشن کرد و رفت کنار پنجره, گوشه لبش لبخند بود و داشت به لذت بیش از حدی که برده بود فکر میکرد که صدای ناله ای شنید و نگاهی به کس انداخت  , بدن بی جون کس  روی تخت افتاده بود و چشمای نیمه بازش به نقطه نامعلومی نگاه میکرد,درست مثل مرده ها رنگش کاملا پریده بود و جای کبودی روی گردن و لبهاش هر لحظه پررنگتر میشد, دین سیگارش رو خاموش کرد و سریع جلو رفت و با نگرانی گفت "حالت خوبه؟" کس هیچ واکنشی نداشت بدنش سرد بود و آروم میلرزید, دین ملافه ای برداشت و دورش پیچید , آروم روی دستاش بلندش کرد که صدای ناله دردناکی شنید و با نگرانی به کس که تو بغلش چشماش رو بسته بود نگاه کرد....

Because Of Youحيث تعيش القصص. اكتشف الآن