Sir 1

8K 702 866
                                    


🚫 هشدار برای روحیه لطیف ها , یکم اینجا خشانت داریم 😐🍺 از نظر خودم ک نرماله 🚫

.
.

.

لیام دنبال زین دوید وقتی به ورودی کارگاه رسیدن
لیام بلاخره تونست لباس زین رو از پشت بگیره

:هی بیبی پلیز

:اوه جدی? گمشو لیووووم

:تو باید منو درک کنی , تو زیادی با اون خوبی

:اون! هی تو باید بهش بگی sir در ضمن فقط من این وسط نباید جور درک کردن رو بکشم

به دماغش چین داد و سریع تر راه رفت تا اینکه با دیدن یه پسر موفرفری ایستاد

:هی اینجا چی میخوای?

لیام شونه ی زین و گرفت و خواست اونو عقب بکشه , اون عادت داشت همیشه از زین محافظت کنه

پسر دست پاچه به اطراف نگاه کرد , با کت و شلوار کرم رنگ و کفش های آل استار !
قیافه اش خیلی مثبت تر از این حرفا بود که این اطراف بپلکه

:مگه لالی?

:هی بیب تو برو تو م....

:خفه شو ساکر ..

زین اصلا تو موود خوبی نبود پس لیام سعی کرد ساکت بمونه

زین نگاهی به پسر انداخت
:هی تو جواب منو میدی یا نه?

پسر انتظار نداشت هنوز وارد کارگاه نشده بازخواست بشه اون اصلا اماده نبود ,مدام پشت سرشو نگاه میکرد و انگشتاشو بهم گره میزد

:من , من به من گفتن بیام ,من دیروز اینجا بودم و پوووف , یه لحظه

پسر نفس هاشو مرتب کرد ,استرس باعث شده بود نفس کم بیاره

زین چشماشو چرخوند و وزنشو طرف چپش انداخت

:خیلی خب میخوای برات یه کپسول اکسیژن بیارم? بنال دیگه

:من دیروز اینجا استخدام شدم فکر کنم , یه مرد چشم آبی با کت و شلوار بهم گفت میتونم فردا , یعنی امروز بیام اینجا

زین که پوزخندش از روی صورتش پاک نمیشد
به حالت مسخره ای ابروهاشو بالا انداخت

:مرد چشم آبی?... استخدام! تو فک میکنی من یه تیکه شت احمقم? .... اوکی الان میریم داخل و اگه یه کلمه دروغ گفته باشی , اول اتیش میزنم به موهای خوشگلت , بعدم میدم جین و جک بخورنت

پسر بیشتر شروع به لرزیدن کرد , این دیگه چه جهنمیه!

:دِ یالا راه بیفت

یقه ی لباس پسر رو گرفت و هلش داد جلو

لیام میدونست زین عصبیه پس فقط همراهشون حرکت کرد تا داخل کارگاه بشن

...................

داخل کارگاه افراد با لباس های یکدست سفید و مشکی
مثل خط کش صاف ایستاده بودن , بعضی از اونها کنار در اتاق های بیشماری ایستاده و به رو به روشون نگاه میکردن

SIRWhere stories live. Discover now