Sir 6

3.1K 527 307
                                    


.
.
.
.

.
.
.
.

.
.
.

ویلیام از اتاق خارج شد و یکی از مربی ها دنبالش بود

:متاسفم , باور کنید من همه چیزو گوش زد کرده بودم

ویلیام برگشت سمت مرد
:اوه جدی? گوش زد کردی ,باید ازت تشکر کنم? اون بدبخت انقدر تخلیه کرده که روده اش از پشتش زده بیرون ,میفهمی?

:خواهش میکنم منو ببخشید , ولی همسرم حالش خوب نبود و باید میرفتم

:برام مهم نیست , حدس بزن باید به کی جواب پس بدی! اوه اره از شانس گندت رئیس امروز میاد اینجا احتمالا تا الان اومده و منم دارم میرم بگم که چه گندی زدی

ویلیام سمت دفتر رفت و مربی بیچاره با عجز و التماس دنبالش میرفتم

:مارکس ,اگه همینجوری دنبالم راه بیفتی میبرمت داخل و بعد تو اخراج میشی , حالا بجای رفتن رو مخ من برگرد تو کارگاه

مارکس: خواهش میکنم به رئیس نگو ,من حلش میکنم

:حتی اگه نگم هم میفهمه

زد رو شونه ی مارکس

:برگرد و صبر منو آزمایش نکن مرد

ویلیام برگشت سمت در و اونو باز کرد و مارکس همونجا ایستاد

وقتی از رهرو رد شد وارد اتاق مخصوص شد
:اوه , کی اومدی?

:سلام ویلیام

:خیلی خب , سلام , کشو کنار دستت رو بکش ,اونجا مدارک رو اماده کردم فقط اینکه هیچ دختری تو اون خونه نیست

لویی مدارک رو نگاه کرد
چند تا عکس از خونه هم داخلش بود

:منظورت چیه دختری اونجا نیست?

:همسایه ها گفتن خیلی وقته دیگه خواهر هری رو اونجا ندیدن , عام اسمشم اونجا هست ...جما

:خب , اینجا نوشتی که فامیلی ندارن پس کجا رفته?

:کسی چیزی ندیده

:هری یه دروغگوی مزخرفه , اون گفت بخاطر پول وارد این کار شده

:ولی میدونستی که وضعیت مالیش چطوریه

:مهم نیست من چی میدونم , مهم اینه اون چی میگه و مهم تر چرا دروغ میگه

:صادقانه من نمیدونم چرا انقدر به این پسر گیر دادی اون روز چی این پسر تورو جذب کرد?

:درست قبل رفتنم به چین بود , من فقط قهوه امو گرفتم و داشتم از هوای کثیف لندن لذت میبردم که اونو دیدم , تاحالا شده یه نفر خیلی بچشمت خاص باشه?
اون لحظه گفتم من اینو میخوام

:یه جورایی اگه نمیشناختمت فکر میکردم عاشق شدی برادر

:من فقط نمیخوام حسرت چیزی رو بخورم وقتی میتونم داشته باشمش

SIRWhere stories live. Discover now