Sir 5

3.4K 527 302
                                    

VOTE

.
.
.

.
.
.

لویی از ماشینش پیاده شد ,خدمتکار در ماشین رو بست و دوتا بادیگارداش پشت سرش دنبالش اومدن

وقتی لویی وارد خونه شد یکی از بادیگارد ها دم در ایستاد و دیگری همراهش داخل شد

متیو کت لویی رو گرفت
:فرستادمشون طبقه ی بالا آقا

لویی سرشو تکون داد
:چیزی خورد?

:هرچی که سفارش دادید رو براشون بردیم , گفتن که کاملا سیر شدن

لویی با تامل سرشو تکون داد
:کسی بالا نیاد , هیچ کسی هم حق اومدن به بالا رو نداره , تحت هیچ شرایطی مزاحمم نشین

:چشم آقا

لویی از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد ,متوجه شد که با ورودش هری از روی تخت بلند شد و ایستاد

:دال

:سلام آقا

لویی سرشو تکون داد و پوزخندی زد
لویی استینش رو تا کرد
کنار یکی از کمدهاش ایستاد و یه قلاده بیرون اورد که با یه میله به بند چرمی دوتا دستبند متصل بود

:لخت شو

هری شروع کرد به دراوردن لباساش
لویی روی صندلی همیشگیش نشست و با یه دست قلاده رو گرفته بود

:بیا اینجا پشت به من وایسا

هری لباساشو روی تخت گذاشت و رفت پیش لویی و پشت بهش وایساد

:رو زانوهات ,دست به پشت دال

هری روی زانوهاش ایستاد و دستاشو به پشتش برد

:این یکم باحاله ولی ممکنه پوستتو اذیت کنه , بهش عادت میکنی اگه سندرم بی قراری نداری

:نمیدونم آقا

لویی پاهاشو باز کرد و جلوتر کشید ,دستشو بالا برد و قلاده رو دور گردن هری بست

:خیلی دوست دارم وقتی بازش میکنم جاشو رو گردنت ببینم دال پس یکم محکم میبندمش

یه حس مور مور شدن ماهیچه های شونه و پشت گردن هری رو در گیر کرد

خواست دستشو بالا ببره تا اونجا رو لمس کنه و بتونه بهش عادت کنه اما لویی دستای هری رو ضربدری به پشتش بست

:یکم ,یکم یه جوریه آقا

:خب پس حالا میدونی که سندروم داری

مچ دستای هری رو گرفت و بجلو هلش داد ,میله فلزی نمیذاشت هری ایستاده بمونه ,اونو بجلو برد

وقتی خم شد باسنش رو به لویی بود
خودش با چونه و شونه ی چپش روی فرش خوابیده بود

لویی کفششو به زانوی هری زد تا اونهارو از هم باز کنه
به باسن هری چنگ زد و به طرفی کشید تا سوراخشو ببینه

SIRWhere stories live. Discover now