" تو میخوای با زندگیت چیکار کنی؟اونی که تو قفس اسیره تویی نه من .من نیستم که تو شهری زندگی میکنم که ازش متنفرم.من نیستم که توانایی هام رو نادیده میگیرم.اخر و عاقبت تو چیه؟ تو به اون شهر تعلق نداری. نمیتونی تا ابد اونجا ول بچرخی.نمیتونی از مامان و بابا حمایت کنی. نمیتونی از مرگ فرار کنی. باید از همه چیز دل بکنی. زندگی من کم و بیش مشخصه ،ولی تو یه گوشه نشستی و هیچ کاری نمیکنی."