68

83 12 0
                                    

مادرم با شادی و جدیتی که به جنون پهلو می‌زد پروژه‌ای جدید را شروع کرد : تمام عکس های بچگی من و برادرم را قاب گرفت و تقریبا تمام دیوار های خانه را با ان ها پوشاند. در هیچ عکسی بیشتر از سیزده سال نداشتیم.انگار با بزرگ شدن به او خیانت کرده ‌بودیم.

|جزء از کل|Where stories live. Discover now