#15_lovingbell
د.ا.ن جسیکا:
سارا؟
عجیبه! چون بلا هنوز نمیدونه که سارا مرده..خب یعنی من بهش نگفتم، ولی چه حرفی میتونه داشته باشه در مورد سارا؟...
*خب سارا، یا الن یا هر کسی که تو میشناسیش اومده بود پیش من
ودف؟چی؟میدونستم الن اون عکس رو دیده ولی فکر نمی کردم تا اینجا پیش بره
×ببین بلا*چیه؟
×میدونم قراره از من متنفر بشی به خاطر کار هایی که باهات کردم
ولی وقتی بفهمی چه اتفاقی افتاده، نفرت تو نسبت به خودت بیشتر از من میشه..*چه کاری؟ من؟چی..
×تو همه ی ماجرا رو نمیدونی....اون شب، که تو و سارا باهم دعواتون شد و بعد سارا رفت..
هالی و دوستاش با ماشین بهش زدن و اونو کشتن
میفهمی اینو؟*و..ولی..او..اون...چرا؟
×اره تعجب کردی ولی کسی که سارا رو کشت اون بود و تو بعد رفتی باهاش دوست شدی.... تو رفتی با هالی و من بهت نگفتم که سارا مرده..
جواب چرای بلا رو با سر کوفت زدن ادامه دادم چون خیلی دلم ازش تو این مدت پر بود و اگه میشد میتونستم ساعت ها سرش غرغر کنم
یادم اومد که حرفم ناتموم مونده پس ادامش دادم
*میدونی چرا؟
چون به عنوان یه دوست، دوستت داشتم!
اینو میفهمی؟*ولی الن چی پس؟
تو سارای من رو کشتی و حالا هم الن...
بلا اشکایی که از چشمش سرازیر شده بود رو پاک کرد و خیلی اروم گفت:
*الن چی..؟×چی؟ دارم میگم تو سارا رو کشتی و الان تو فقط به فکر النی؟
بلا با جیغ بلندی گفت:
*بهم بگو الن کیه
×خواهرشه
.......
YOU ARE READING
loving bell
Teen Fiction。من نمیشناسمش ولی اون منو میشناخت چجوری میتونی عاشق کسی باشی که تورو نمیشناسه؟