#22_Lovingbell
د.ا.ن بل:
دیگه میلی به خوردن غذا نداشتم
بطری ودکا رو از توی طبقه پایین یخچال برداشتم و اون ریختم توی اب پرتقالم و بعد خوردمش
بابای من ی الکلی بود بابای بابامم الکی بود..
شاید نمیدونم این ارثی باشه
دوباره رفتم و دراز کشیدم...
ایندفعه ماکروفر یا زنگ واسه مدرسه نبود ک بیدارم میکرد
صدای زنگ در بودبا چشمای خمارم و بدن شل و ولم بلند شدم و به سمت در رفتم
چیه چیه چخب...
هالی بود_ت..تو دیگه اینجا چیکار میکنی
هالی چشماش برقی زد*عمم نمیخوای بیارییم تو...
دستشو دور گردنم انداخت و اومد جلو که ببوسمتم
من مست بودم
حواسم ب خودم نبود
بوسه اولو ک زد بهم نگاه کرد
انکار انتظار نداشت بزارم که ببوستم
جلوتر اومد و در خونه رو بست و روی کاناپه ای که خوابیده بودم روش هلم داد.برام مهم نیست.
من کسیو ندارم
میتونم با هالی باشم
ولی الن؟..
خب...فقط بوسیدمش بدون هیچ حسی اره من نسبت به الن هیچ حسی ندارم_اه لعنتش بزنن
من هیج حسی نسبت بهش ندارم
همونجور که هالی گردنم رو می بوسید گفت*عو عزیزم چیزی شده؟
سرشو گرفتم و بیشتر توی گردنم فرو بردمش
پاهامو دورش حلقه زدم و این من بودم که رفتم روی هالی_نه فقط میدونی این روزا زیاد خوب نیست
*مستی؟
با خنده گفتم اره و بعد سرمو بردم زیر لباس هالی و شروع کردم به بوسیدن شکمش_نمیخوای بهم بگی چی شده
*سارا...
با گفتن اسم سارا هالی خشکش زد_سارا ی خواهر دو قلو داشت
اسمش النه
و من بهش حقیقتو نگفتم
چون...سرمو اوردم بالا و قطره های اشک روی گونه هام جاری شد
هالی یکم خودشو عقب کشید و بعد دستشو اورد بالا و اشکامو پاک کرد
*هی بیا در موردش حرف نزنیم...
من میتونم ببرمت امشب یه جایی که حالتو خوب کنه و بعد فردا در مورد این موضوع با هم حرف می زنیم باشه؟
میای؟_با تو بودن رو ترجیح میدم
شروع کردم به بوسیدن لب هاش و همینجور تا گردنش پایین اومدمسرمو کشید عقب و با دوتا دستش صورتمو گرفت.
*فقط بخاطر مننن
بیا بریم
قول میدم حالت بهتر شه_نه
مستقیم توی چشمام زل زده بود قیافشو مثل سگای معصوم کرده بود_خیلی خبب...
هالی با صدای بلندی گفت:*پس بللند شو بریمم
....
YOU ARE READING
loving bell
Teen Fiction。من نمیشناسمش ولی اون منو میشناخت چجوری میتونی عاشق کسی باشی که تورو نمیشناسه؟