#23_lovingbell
_باشه..حالا میریم...
یکم رفتم عقب و بعد دامنشو کشیدم پایین
زبونمو بردم توش و میمکیدمش
هالی نیم نگاهی انداخت و بعد سرم و محکم به خودش فشار داد
...دوباره شروع کرد ب غر زدن تا منو ببره ک حالم خب شه
بلند شدم و بقیه اب پرتقالم که مونده بود رو و برداشتم و توش یکم وودکا ریختم و اونو سر کشیدم
هالی بلند شد و لباسشو پوشید*بریم؟
_خب..نگفتی کجا
*یه پارتی..کوین دعوتم کرده
میشناسیش دیگه؟_اره اون حرومزاده عوضی...
_من نمیام*بلا تو بهم قول داد
_ خیلی خب فقط بخاطر تو ولی زود برگردیم
رفتم پشت ماشین نشستم منتظر بودم هالی کنارم بشینه ک بریم
اونو پشت شیشه دیدم که داشت با دستش ضربه میزد و میگفت ک شیشه رو بیارم پایین
شیشه رو اوردم پایین_ چرا سوار نمیشی
*تو مستی ، اگه اینجوری بگیرنت بدبخت میشم برو اونور من میشینم پشت ماشین
_فقط یکم خوردم سوار شو دیگه
*نه دیگه گفتم برو اونور
_بدون اینکه پیاده شم رفتم روی صندلی کناری و هالی سوار ماشین شد و به سمت خونه ی کوین حرکت کرد
خونه کوین ۴ بلوک اونور تر بود سر کوچه بودیم که از سر و صدایی که از خونش میومد معلوم بود رسیده بودیم
هالی ماشین رو پارک کرد
باز سر و صدای پارتی های مزخرف.. معلوم نیست این دفعه چی قراره سرم بیاد...*فلش بک سه سال پیش*
سارا: میدونی چیه تو یه عوضی ای
از همون اولشم میدونستم
من فقط..عاشقت بودم..
از خونه رفت بیرون
پشت سرش دویدم ولی اون زودتر به ماشینش رسید و از اونجا رفت
زانوهام خم شد انگار یچیزی انرژی مو ازم میگرفت..
نشستم روی زمین و اشکام ناخوداگاه ریختن_من فقط یکیو میخوام که کمکم کنه
فقط یکی که کمکم...۴ هفته قبل:
جسیکا: بلا چرا نمیای باور کن این فرصت خوبیه که با سارا اشنا بشی
_میدونم فرصت خوبیه ولی من همیشه گند میزنم به فرصتای خوب
شاید اومدمزنگ در رو زدم که سارا رو دیدم که در رو باز کرد
×هی بلا تو اومدی!_عا اره دیگه اومدم..
دومین لیوان وودکامو با سارا سر کشیدم که دیدم صورتشو بهم نزدیک کرده
رفتم جلوتر و بوسیدمش
ولی اینجا نمیشد
همونجور که میبوسیدمش رفتیم طبقه بالا توی اتاق جسیکا و انداختمش روی تخت...*پایان فلش بک*
.....
YOU ARE READING
loving bell
Teen Fiction。من نمیشناسمش ولی اون منو میشناخت چجوری میتونی عاشق کسی باشی که تورو نمیشناسه؟