Third Person POV
....
Old Friend
▪︎
▪︎
▪︎چشمهاش رو محکم روی هم فشرد و نفسش رو برای قطع شدنِ سرفههاش حبس کرد.
دستِ مشت شدهش رو روی تخت فشار میداد و سعی میکرد نالههای دردناکش رو پشت لبهای بستهش خفه کنه.
دکتر، آنژیوکت رو با چسب نواری روی پوست کبود شدهش فیکس کرد و نگاه دلسوزانهش رو به اون داد.
"نفسِ عمیق بکش هری...حبسش نکن."
با شنیدنِ صدای لیام چشمهاش رو باز کرد و نفسهای مقطع و کوتاهش رو بیرون فرستاد.
لبهای نیمهبازش خشک شده بودند و با هر نفس صدای خسخسِ آرامی شنیده میشد.
انگشتهای لیام روی پیشانیش قرار گرفتند و عرقِ سردِ نشسته روی پوستش رو کنار زدند.
"بازدم...خوبه هری...یکی دیگه..."
لیام جملههاش رو به آرامی زمزمه میکرد و هری همراه با اون نفس میکشید.
"بهتری؟!"
در جوابِ اون سر تکان داد و مجددا چشمهاش رو بست.
لیام لبههای پیراهنِ اون رو به هم نزدیک کرد و مشغولِ بستنِ دکمههای اون شد.سعی کرد برخوردی با پوست حساسِ اون قسمت نداشته باشه و به آرامی کارش رو انجام بده.
بعد از اتمامِ کارش دقایقی رو صبر کرد و اجازه داد هری کمی استراحت کنه."هری؟..."
با لحن آرامی اسم اون رو به زبان آورد و به اون خیره شد.
هری با ضعف چشمهاش رو باز کرد و نگاهِ خستهش رو به لیام داد."حالت چطوره؟"
"بهترم..."
با صدای ضعیفی گفت و باعث شد لیام برای هزارمین بار در اون چند ساعت با دلسوزی به اون نگاه کنه.
موهای بلندی که با آشفتگی روی شانههاش پخش شده بودند رو عقب زد و با لبخندِ تلخی به چشمهای دردمندِ اون نگاه کرد.
"میتونی بشینی؟"
هری در جواب چشمهاش رو باز و بسته کرد و کفِ دستِ راستش رو روی ملحفهی سفید رنگِ تخت گذاشت.
نیمخیز شد و کمی خودش رو جلوتر کشید تا روی تخت بنشینه.دستِ لیام روی کمرِ اون قرار گرفت و مراقب بود که سرگیجهی ناشی از داروها باعث افتادنِ اون نشه.
هری روی تخت نشست و نفسش رو با صدا بیرون فرستاد.
لیام دستش رو دور بازوی اون حلقه کرد و کمک کرد تا از تخت پایین بیاد و روی مبلِ راحتیِ مقابلِ میزش بنشینه.قدمهای هری کوتاه و شمرده بود و رسیدن به مقصد با وجود کوتاه بودنِ مسیر، کمی برای اونها طول کشید.
YOU ARE READING
01:44 AM~L.S [Completed]
Fanfictionنفس هام رو به تو میبخشم... اگه این،تمام چیزیه که نیاز داری. محتوای این داستان شامل: توصیفات غمانگیز/ سلفهارم/ اقدام به خودکشی/ و... میباشد. 11نوامبر2018