Third Person POV
...
Just Like My Past
▪︎
▪︎
▪︎"بیست و هفت ساله، اختلال شدید در تنفس و احتمال خونریزی از اندامهای داخلی..."
در حالی که پرستار شرحِ حال مختصری از وضعیتِ هری رو برای پزشکِ اورژانس توضیح میداد، لویی با گریه کنار برانکارد حرکت میکرد.
دستِ سردِ هری رو بین انگشتهاش گرفته بود و نگاهش رو حتی برای ثانیهای از چهرهی رنگپریدهی اون نمیگرفت.
چهرهای که پشت ماسک اکسیژن پنهان شده بود.
لویی کاملا در شوک فرو رفته بود.
▪︎سی دقیقه قبل▪︎
انگشتهای لرزانش رو روی صورتِ اون گذاشته بود و اسم اون رو صدا میزد.
هری هیچ واکنشی نشان نمیداد و لویی، ثانیه به ثانیه، مضطربتر میشد.
"ه...هری؟!...هری..."
هقهقها به نفس نفس تبدیل شده بودند و لویی، عاجزانه به هری التماس میکرد که چشمهاش رو باز کنه.
با زنگ خوردنِ تلفنِ همراهش، برای لحظهای نگاهش رو از هری گرفت و به یاد آورد که با شارلوت تماس گرفته بود.
با احتیاط هری رو روی کاناپه خوابوند و به سمت تلفن همراهش حرکت کرد.
تماس رو وصل کرد و صدای شارلوت توی گوشهاش پیچید."لویی؟! چی شده؟ حالت خوبه؟!"
شنیدنِ صدای نگرانِ شارلوت، باعث شد هقهق بلندی سر بده و نام اون رو با گریه به زبان بیاره.
"شارلوت...هری...هری حالش خوب نیست...بیهوشه...نمی...نمیتونست نفس بکشه...داشت...داشت خون بالا میاورد..."
اشکهایی که پشت سر هم دریای چشمهاش رو ترک میکردند، اجازهی بیشتر صحبت کردن رو به اون ندادند.
مجددا به سمت هری رفت و کنار کاناپه، روی زمین نشست.
"چی؟ خدای من...منظورت چیه که خون بالا میآورد؟! لویی...باید با اورژانس تماس بگیرم...زود خودمو بهت میرسونم عزیزم..."
شارلوت تماس رو قطع کرد و گریههای بیارادهی لویی از سر گرفته شدند.
تماس با اورژانس...اونقدر مضطرب شده بود که به کل فراموش کرده بود...
دیدنِ لبهای خیس از خونِ هری، فقط همه چیز رو برای اون سختتر میکرد و باعث میشد از شدت وحشت و اضطراب، دچار تهوع بشه.
"هر...هری؟"
انگشتهاش رو روی گونهی اون حرکت میداد و حالا، صداش آرامتر شده بود.
DU LIEST GERADE
01:44 AM~L.S [Completed]
Fanfictionنفس هام رو به تو میبخشم... اگه این،تمام چیزیه که نیاز داری. محتوای این داستان شامل: توصیفات غمانگیز/ سلفهارم/ اقدام به خودکشی/ و... میباشد. 11نوامبر2018