Louis' POV
...
HBD My Love
▪︎
▪︎
▪︎▪︎بیست و سه ماه بعد▪︎
▪︎آخرین شاخهی گل رو توی سبد، بین گلهای دیگه جا میدم و سبد رو با لبخند به خانمِ جوانی که روبهروم ایستاده میدم.
دختر لبخند رضایتبخشی میزنه و ازم تشکر میکنه. پول سبد گل رو حساب میکنه و بعد از تشکرِ دوباره، مغازه رو ترک میکنه.
به ساعتِ روی دیوار نگاه میکنم.
نیمهی روز سر رسیده و من، از همین حالا خستهم.
گوشیم رو از روی صندلیِ کنار پیشخوان برمیدارم و برای لحظهای با دیدنِ عکسِ روی صفحه، لبخند میزنم.لبخندی که تلخه و طعمِ گسی که داره، تا ریههام نفوذ میکنه و تمام تنم رو میسوزونه.
انگشت اشارهم رو روی صفحه حرکت میدم و توی خیالم، موهای بلند و زیباش رو نوازش میکنم.
به چهرهی قشنگی که نگاهم رو به خودش دوخته، زل میزنم و تَر شدنِ چشمهام رو احساس میکنم.
دلتنگش شدم...
بیشتر از هر لحظهی دیگهای...
دلتنگش شدم و همین حالا، به لمس گونههای فرو رفتهش نیاز دارم...
به خیره شدن به چشمهاش...
به بوسیدن لبهای خوش طعمش...
این دلتنگی، هر لحظه با منه...
هر ثانیه از روزم رو به آغوش کشیده و با هر دَمی که فرو میبرم، توی ذهنم، صدای نفسهای خشک و دردناکش رو به رخم میکشه.
این دلتنگی...
این دلتنگی قصد کشتنِ من رو داره...
این دلتنگی که هر لحظه بیشتر از قبل حنجرهم رو تنگ میکنه و راه نفس کشیدنم رو سد...
گوشی رو برعکس روی میز میذارم تا نگاهم به اون لبخندِ کُشنده برخورد نکنه.
من نیازی به دیدنِ این عکس ندارم، من خودِ اون رو دارم و این، برای رفع تمام دلتنگیهای من کافیه.
به ساعت نگاه میکنم و عقربههایی رو میبینم که قصد عبور ندارن.
که تکیه کردن به صفحهی شیشهای و دل کندن از اعدادِ یخزدهی مقابلشون، برای اونها دور و بعید شده.
ساعت نمیگذره و قلب من، سریعتر از تیکتاکِ پیچیده توی گوشهام میتپه.
کلافه میشم و بالاخره از صندلی فاصله میگیرم.
"جولیا..."
صدام زیاد بلند نیست اما اونقدری کافی هست که قابل تشخیص باشه.
نگاه جولیا از درِ شیشهی مغازه من رو رصد میکنه و فقط چند ثانیه طول میکشه تا خودش رو به من برسونه.
ESTÁS LEYENDO
01:44 AM~L.S [Completed]
Fanficنفس هام رو به تو میبخشم... اگه این،تمام چیزیه که نیاز داری. محتوای این داستان شامل: توصیفات غمانگیز/ سلفهارم/ اقدام به خودکشی/ و... میباشد. 11نوامبر2018