نفس تنگی، شروع پریدن از خواب صبح گاهیمه. دستی به سرو صورتم میکشم. قطره های عرق سرد سر میخورن، راهشونو پیدا میکنن و بالاخره از صورتم دل میکنن. خاطراتم تو ذهنم پخشو پلا شده بود. نمیتونستم خوابی که دیده بودم رو بیاد بیارم. گیج بودم و فکر خوابی که دیده بودم از افکارم جدا نمیشد. ملافه روی خودمو با شدت کنار زدم. با پاهای برهنه ام سرمای کف خونه رو به جون میخرم. صدای کامپیوتری میشل تو کل خونه میپیچه.
-صبح بخیر مین یونگی. وضعیت سلامتی شما متوسط. دچار کم خوابی و فشار خون بالا میباشید. دمای بدن شما رو به کاهش است. توصیه پزشکیـ
-سکوت کن میشل!
نمیدونم دفعه چندمه که با بی حوصلگی حرفشو قطع میکنم. صدای دیگه ای از میشل بلند نشد و منو تو سکوت آرامش بخش خونه تنها گذاشت.
'یونگی! فرار کن!'
صدایی که مدام تو ذهنم اکو میشد، آشفتم میکرد. یونگی فرار کن؟ از چی فرار کنم؟ پوزخند زدم. از کی تا حالا به خوابای چرتو پرت خودم اهمیت میدم؟ با فشار دادن دکمه، قرص سفید رنگی بیرون اومد. صدای بوق بوق کردن آلارم به گوشم خورد.
"مصرف بیش از حد میتواند به بدن شما آسیب برساند!"
نگاهی به پیام آلارمی که رو مانیتور آشپز خونه نمایان شده بود کردم. بی توجه قرصو توی حلقم میندازم و قورت میدم.
-پس این سردرد کوفتی منو کی میخواد خوب کنه؟
به سمت اتاقم قدم برداشتم. لباس های فرم مخصوصمو به تن کردم. موقع بیرون زدن از خونه میشل رو صدا میزنم.
-امروز تمرین دارم. ساعت 15 برمیگردم. تا برگردم دمای خونه روی °24 باشه.
-تایید شد.
درو میبندم.-کیم سئوک جین سریع تر! مگه نون نخوردی؟! پارک یونا! زود باش! چه وضع دویدنه؟!
جین قدم هاشو تند تر کرد. یونا با کلی عرق کردن و جون کندن خودشو به گروه رسوند.
-جئون با توعم هستم! تکون بده خودتو!
جونگ کوک سعی میکرد عقب نیفته. این روزا قدرت بدنیش پایین اومده و تو تمرینا کم میاره.
-مین یونگی! سرت به کار خودت!
زیر لب نچی میکنم. نگاهمو از جونگ کوک میگیرم و به روبرو میدوزم. بعد از 20 دقیقه بدو بدو، دستور برای شنای سوئدی صادر شد. همه بچه ها روی دست هاشون فرود اومدن و وزناشون رو با کف دستاشون کنترک کردن. مربی توی سوت خودش دمید.
-بشمارید! بلند!
همه یکباره شروع کردیم.
-یک، دو، سه...
عرق از صورتم میچکید. تشنم شده بود و دهنم خشک.
-دِ جون بکن آن جیهو!
چند ثانیه بعد از عربده ی مربی، صدای جیغ جیهو تو فضا پیچید. به سمتش چرخیدم. مربی پای گندش رو روی کمر جیهو گذاشته بود و فشار میداد.
-ببین باید تا کجا پایین بیای! با این شنا های نصفه نیمت میخوای به کجا برسی؟ درست شنا بزن!
جیهو با اینکه داشت زیر فشار پای مربی له میشد ولی با صدای رسایی جواب داد.
-بله مربی!
و بالاخره نگاه غضبناکشو از روی جیهو برداشت.
-نبینم کسی تو هوا شنا بزنه! همه عین آدم! مفهومه؟!
همه به یک صدا داد زدیم.
-بـلـه مربـی!!!
مشخص بود امروز مربی وحشی تر از روزای عادیه. پس فکر هر گونه سرپیچی رو از ذهنم بیرون کردم. بالاخره وقت استراحتی نازل شد و بچه ها حسابی از این وقت استفاده کردن. کمی از بطری آبم خوردم و نفس گرفتم که صدای مکالمه پشت سرم، خود به خود گوشهامو تیز کرد.
-خوش اومدی جانگ هوسوک! تلاشتو بکن و موفق باشی!
-ممنونم آقای چو. امیدوارم بتونم انتظاراتتون رو از یه سرباز برآورده کنم.
بی اراده دستام به دور بطری مشت میشه. این صدا... زیادی آشناست! جوری که حس میکنم کل عمرم داشتم زمزمه هایی با این صدا کنار گوشم میشنیدم.
-اون کسی که اونجا ایستاده، کیم شینسو، ارشده. سوالی داشتی ازش بپرس. برنامه تمرین هاتم ازش بگیر.
-چشم مربی.
سرمو چرخوندم و به صورتش زل زدم. قلبم برای بار دوم لرزید. لعنتی این دیگه چیه؟ چرا اینقدر حس نزدیکی دارم در صورتی که اولین باره میبینمش؟ انگار خوابی بوده که واقعی شده و جلوم ایستاده. لبخندی روی لبش داشت که صد تای لبخند من صورتشو خوشکل و همه چی تموم میکرد. انگار خدا برای درست کردن بینی قلمی و خوش تراشش بیشتر از همه وقت گذاشته بود. چشمهایی که از فرط خوشحالی و ذوق برق میزد، زیر چند تا تار مو قایم شده بود. موهای لخت، براق و خرماییش باعث شد برای چند ثانیه فکر کنم کلاه گیسی چیزیه! به سرعت برگشتم. سرمو پایین انداختم و به فشار دادن اون بطری که جونی براش نمونده بود، ادامه دادم.-آم... کوک؟
-چیزی شده هیونگ؟
همونطور که به شیشه های الکل، توی جایگاهشون نگاه میکردم، جوابشو دادم.
-اون پسر جدیده... جانگ هوسوک... برات آشنا نیست؟
-آ... نه. تاحالا ندیده بودمش. چطور مگه؟
دستمو از زیر چونه ام برمیدارم و نگاهمو از قفسه ها میگیرم.
-حس میکنم زیادی برام آشناست. انگار از قبل میشناختمش! حتی قبل ازینکه قیافشو ببینم، صداش برام آشنا میزد. کلا همه چیزش آشناست!
سکوت شد. وقتی صدایی از جونگ کوک نشنیدم، برمیگردم و نگاهش میکنم که به قیافه گیجش برمیخورم. ضربه ای پشت سرش میزنم که به خودش میاد.
-یــااا هیونگ چته؟!
خنده ای کردم و به لیوان توی دستش اشاره میکنم.
-هیچی! تو شیرموزتو بخور!
موقع خارج شدن از در بار، صدای غر غراشو شنیدم.
-باز مسخره کرد!همه چی عادیه. تمرینا جای خود دارد و کار نیمه وقتم تو پیتزا فروشی هم جای خود. فقط نمیدونم چرا تموم فکرو ذهنم رفته پیش اون پسره! جوری که به گوش دادن حرفاش کنجکاوم، واسه هیچ کدوم از درسای مدرسم نبودم!
-میتونی ازش کمک بگیری. نشونه گیریش خوبه. حتما کمکت میکنه. اون جنازه ای که میبینی اونجاست، منظورم مین یونگیه!
اوم؟ چی؟ آب دهنم توی گلوم میپره و باعث میشه از حالت جنازه ایم خارج بشم و روی زمین زانو بزنم.
-اوه! حالت خوبه؟
اوه نه! نیا نزدیک جون خودت! سرفه هام که تموم میشه، پشت پرده ای از اشک که دیدمو تار میکرد، هوسوک رو دیدم. قیافه نگرانش دقیقا تو فاصله پنج سانتی صورتم بود. لبخند مسخره ای مهمون لبام میکنم.
-آ... آره...
اِهِمی کردم تا صدام صاف بشه. دستش روی بازوم میشینه.
-میخوای کمکت کنم بلند شی؟
فقط سر تکون دادم. حرفایی که تو دلم میزدم با اونهایی که تو واقعیت میزدم، کاملا تناقض داشت! وزنمو روی خودش انداخت و از رو زمین جدام کرد.
-مین یونگی.
مثل یه علامت سوال نگاهش کردم.
-دمای بدنت پایین اومده! بدنت سرده! مطمعنی حالت خوبه؟
بی اراده بازومو از حصار دستاش خارج کردم.
-من خوبم! گفتم که!
مکث کردم. به صورتش چشم دوختم. قیافه اش جمع شد و اخم ریزی کرد. فکر کنم ناراحت شد!
-مرسی که نگرانمی... ولی من خوبم! حالام برو سر تمرین! هنوز خیلی عقبی! باید خودتو به ما برسونی!
لحنم رو ملایم کردم و در آخر، لبخند ریزی برای چاشنی حرفام زدم. اونم لبخند زد و موهای تو صورتشو کنار زد.
-پس من دفعه بعد برای تمرین نشونه گیری مزاحم میشم.
دستشو تو هوا تکون داد و با همون لبخندش که هنوز اثرش مونده بود، از دیدم محو شد. دستمو روی قلبم میذارم. جایی روی لایه ها لباس. با اینحال ضربان بی وقفه و با شدتش رو میتونستم حس کنم. گوشه های لبم کش میاد و لبخندم پررنگ میشه. چته دیوونه؟ تا حالا هیچوقت اینجوری ندیده بودمت! دستمو از روی قلبم برمیدارم و به کادر خالی از هوسوک زل میزنم. دروغ بود اگه فکر میکردم برای دفعه بعد مشتاق نیستم!.
های^^
اومدم با یه فیک سپ سک سک کردم
سپ هارتتون شطوره؟
YOU ARE READING
I Killed Him | SOPE
Fanfictionچطور میتونم به عقب برگردم؟ چطور میتونم همه چیز رو از اول بسازم؟ "گذر از محدوده قدرت" چیزیه که زیاد بهش فکر میکنم. شاید بتونم زمان بیشتری از همیشه به گذشته برگردم. شاید بتونم تغییرش بدم. شاید بتونم از کشته شدن اون کسی که عاملش بودم جلوگیری کنم. -Yoon...