|Pt.21|

665 151 36
                                    

پشت سر تهیونگ، از در انبار وارد شدیم. نامجون نقشه ساختمون رو به لنز هامون ارسال کرده بود و پیدا کردن راه برامون آسون میشد. اسلحه ها لحظه ای پایین نمی اومد و این محتاط بودن ما رو نشون میداد. شاید بهترین زمان برای مأموریت الان بود. ساختمون میسون خلوت بود و این میگفت که بیشتر کارکن های شرکت آفَن، ولی به این معنی نبود که ساختمون کاملا خالیه. سر پیچ راهرو، هر شش نفر ایستادیم. اونطور که نامجون گفت، هر دو دقیقه یکبار نگهبان ها از راهرو های فرعی عبور میکنن و برای مشکلات کمتر، فعلا بهتره باهاشون درگیر نشیم. صدای قدم های فردی از جلو اومد و ما فقط تو سکوت منتظر بودیم. نگهبانی عبور کرد و وارد راهروی روبرویی شد. چند ثانیه بعد همه وسط راهرو ایستادیم. راهرویی که خیلی شبیه راهروی ساختمونِ توی خوابم بود. بیتوجه گوشم رو به حرفی که جین قرار بود بزنه دادم.
-از هم جدا میشیم و در صورت نیوفتادن اتفاق خارج از برنامه، دوباره همینجا هم دیگه رو میبینیم. موفق باشید.
با تن صدای پایین و آروم گفت. هر شش نفر از هم جدا شدیم و راه خودمون رو رفتیم، جوری که انگار که از قبل همه چیز رو میدونستیم. تو پیچ آخر راه، صدای تهیونگ رو شنیدم که گفت: "چیه دوربین جان؟ دیگه نمیتونی مارو ببینی؟ نامجون خوب دخلتو اورد؟" و جیمین که در جوابش هیس کشید. لبخند محوی زدم و به همراه هوسوک، بی سرو صدا، وارد راهروی اصلی شدیم.

صدای اعتراض کوتاه جین از پشت ایر پیس پخش شد.
-الان نگهبان رد میشه کوک!
-باید صبر کنی.
کوک گفت و صدای کار با سیستم به گوشمون خورد. مشخص بود داشت قفل رو باز میکرد. ربع ساعتی میشد که همه چیز طبق نقشه پیش میرفت. منو هوسوک مدام راهرو ها رو طی میکردیم و برای رسیدن به طبقه مورد نظر پله ها رو پایین میرفتیم.
-چقدر مونده؟
تهیونگ بود که پرسید. صدای جین پخش شد.
-23 درصد.
هوسوک لبش رو گزید و من نفسم رو حبس کردم. حالا نزدیک بود نگهبانی رد بشه و کارمون تموم بود.
-از این طرف.
هوسوک گفت. به دنبالش راه افتادم و از راهرویی وارد اتاق کارکن ها شدیم. اتاق به طرز هراسناکی ساکت بود. نقشه رو چک کردم و متوجه شدم در دیگه ای انتهای اتاق وجود داره، ولی نور ضعیف مکان اجازه نمیداد پایان اون اتاق قابل رویت باشه. نچی کردم و راه افتادم. هر دو بی سرو صدا از بین قفسه هایی که داخل اونها مواد و ابزاری جا گذاری شده بود، عبور کردیم که صدای هیجان زده جونگکوک به گوشمون خورد.
-باز شد!
نفس آسوده ای کشیدم و به صدای خوشحالی آروم بچه ها گوش کردم. هوسوک همچنان با جدیت در حال طی کردن راه پیچ در پیچ بین قفسه ها بود. هر دو به در پشتی اتاق نزدیک شدیم که دستگیره توی جاش چرخید و در مقابل چشم های متعجب ما باز شد. هوسوک خودش رو به پشت چند کارتنِ روی هم انبار شده رسوند ولی برای من زیادی دیر بود.
-هـ هی! تو دیگه کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی؟
دستامو بالا اوردم و به نگاه پسرِ ترسیده نشون دادم.
-ببین... آروم باش... کاریت ندارم.
چشم هاش رو بی اعتماد به دور اتاق چرخوند و همزمان عقب عقب رفت. به چپ حرکت کردم که باعث شد اون هم همزمان با من به سمت چپ خودش کشیده بشه. درست سمت کارتن هایی که هوسوک کنار اونها ایستاده بود. هدفم همین بود.
-نه تا وقتی که بگی کی هستی!
همین لحظه هوسوک با اسلحش ضربه ای به پشت سر فرد زد و پسر بیهوش پخش زمین شد. هوسوک با اخمی پاهاش رو دوطرف پسر روی زمین قرار داد و خم شد تا زیر بازو هاش رو بگیره.
-شرمنده.
زمزمه وار گفت و بدن بی حرکت پسر رو به دیوار تکیه داد.
-میشناختیش؟
با صدای آرومی پرسیدم و اون همزمان که به پسر بیهوش زل زده بود، در جوابم سر تکون داد. سوال دیگه ای نپرسیدم چون مساوی با تلف کردن وقتِ بیشتر بود.
-اونجا چه اتفاقی افتاد؟
دستمو رو حسگر تو گوشم گذاشتم. هوسوک نگاه کوتاهی بهم انداخت و سرش رو چرخوند.
-مهم نیست. جین، وضعیت اونجا چطوره؟
-همه چیز اوکیه. نگهبانی داخل نبود.
-خوبه.
دستمو از روی دکمه برداشتم و هوسوک رو با علامت دستم، وادار کردم از در انتهایی خارج بشه. راهروی دوم باریک تر و شلوغ تر بود. کارتن های کهنه با نوشته "میسون" اطراف راهرو ولو شده بود و بوی موندگی فضا رو پر کرده بود. انگار هیچ هوای تازه ای به اونجا راه نداشت. هر چی بیشتر پیش میرفتیم، انگار از مرکز ساختمون دور تر میشدیم، ولی نقشه جلوی چشمامون چیز دیگه ای میگفت. شاید اگه نقشه رو نداشتیم، نسبت به مقصد گیج میشدیم. صدای گفتگوی دو نگهبان از انتهای راهرو به گوشمون خورد و من تونستم در اتاق اصلی رو ببینم. بازوی هوسوک رو گرفتم و به پشت کارتن ها کشیدمش. صدای نگهبان ها نزدیک شد ولی جلوتر نیومد. انگار وضیفه داشتن فقط از همون منطقه محافظت کنن. همه چیز تو اون مکان برام آشنا بود. انگار از قبل هم اینجا بودم. صدایی تو ذهنم تکرار شد.
من کشتمش!
پلک هامو به هم فشردم. صدا ها واضح تر شده بود و تصویر رنگ گرفته بود. حتی میتونستم صدای چکه کردن خون رو بشنوم. الان اصلا وقتِ فاکیش نبود! "لعنت" ـی زمزمه کردم که هوسوک کنارم تکونی خورد. میخواست به درِ مرکزی دید پیدا کنه.
-میتونی در اتاق رو باز کنی جین؟
با آروم ترین صدایی که ازش سراغ داشتم پرسید و جین در جواب گفت:
-آره، باید فایلش رو پیدا کنم.
هوسوک مکث کرد. با لحن ناامیدانه ای سوال دوم رو پرسید.
-ویروس رو میتونی پاک کنی؟
در کمال ناباوری جین جواب داد:
-آسونه، فقط زمان میبره. اگه نامجون بتونه کمکم کنه، کارم راحت تره.
میتونستم هیجانِ توی چشم های هوسوک رو ببینم، وقتی به سمتم چرخید و با لبخند مشتش رو بالا اورد. لبخند محوی زدم و دوباره به سمت نگهبان ها چرخیدم. چاره ای نبود. باید باهاشون درگیر شد، وگرنه مجبور بودیم تا ابد پشت اون کارتن های پوسیده بمونیم. دوباره به سمت هوسوک چرخیدم و پرسیدم:
-آماده ای؟
نگاهش جدی شد. سر تکون داد و هم زمان هوم کشید. از پشت کارتن ها بیرون پریدم و هوسوک به دنبالم اسلحش رو بیرون کشید. نگهبان ها تا چشمشون به ما خورد، به سمتمون دویدن.
-هی شماها! همونجا وایستید.
ولی هر دو به سمت اون دو مرد حمله ور شدیم. نگهبانی کلتش رو بیرون کشید و من سریعا بهش ضربه زدم. مرد تیرش خطا رفت و به در آهنی روبروش برخورد کرد. با کفشم ساق پای مرد رو کشیدم و به زمین کوبوندم. کلتی که حالای روی زمین بود رو با پام هل دادم و به انتهای راهرو رسوندم. با ساعدم مشت های محکم مرد رو دفع کردم و در آخر با لگدی از طرف من به عقب پرت شد و به کارتن های پشتش برخورد کرد. صدای شلیک و لحظه ای بعد صدای ناله هوسوک بلند شد. چرخیدم و هوسوک رو دیدم که به سمت مرد یوروش برد و به دستی که اسلحه رو حامل بود تیر زد. مرد با فریادی اسلحه رو رها کرد و حالا این هوسوک بود که با زدن ضربه ای به شقیقه مرد اون رو بیهوش میکرد. چند ثانیه کارم فقط زل زدن به هوسوکی بود که با پوزخند به بدن بیهوش جلوش خیره بود، ولی با زانو زدن ناگهانی هوسوک روی زمین، از روی بدن نگهبان کتک خورده زیرم بلند شدم. به سمتش جهش کردم و به خونی که از رون پاش روون بود چشم دوختم. خیلی بد شد! هوسوک به سختی ایستاد و همزمان دست هاش رو به دور رونِ تیر خورده اش سفت کرد.
-عجله کن. حتما تا الان صدا رو شنیدن.
با صدای آروم هوسوک به خودم اومدم. سرم رو تکون دادم و به سمت در چرخیدم. در آهنی حالا نیمه باز بود و این نشون میداد جونگکوک تونسته در رو باز کنه. هر دو بدون تلف کردن وقت، وارد شدیم و در رو پشت سر بستیم. نفس راحتی از سینه هوسوک خالی شد. ناگهان چراغ های سفید و آبی به صورت خط های طولانی اطراف اتاق بزرگ روشن شد. دور تا دور اتاق، یا بهتره بگم سالن، سیستم عظیم کامپیوتر های قدیمی و فناوری های امروزی به چشم میخورد و صندلی های مخصوصی که روبروی اونها قرار داشت. وسط اتاق یک سیستم کاملا مجهز گذاشته شده بود که حدس زدم هدف اصلی ما داخل اون کامپیوتر باشه. صدای قدم گذاشتن به راهرو پشت در به گوشمون خورد و بعد صدای مکالمه شکه شده چند نفر که چیز های مثل "چه اتفاقی افتاد؟" ، "کی اینجا بوده؟" یا "از کجا رفتن؟" شنیده میشد. نفسم رو بیرون دادم و چرخیدم تا به پای آسیب دیده هوسوک نگاه کنم. اونا ما رو گم کردن و این زمان اضافه محسوب میشد. چشمام رو چرخوندم و بالا رو نگاه کردم. جایی که صورتش از درد مچاله شده بود و نفس های کوتاه میکشید. جلوش زانو زدم و رون پاش رو به سمت خودم کشیدم. نگاه متعجبش رو پایین اورد.
-داری چیکار میکنی؟
-میخوام ببندمش.
همزمان به یاد خوابی که خیلی مشابه این وضعیت بود افتادم. با تفاوت این که جای ما برعکسه. سرم رو تکون دادم تا از فکرش بیرون بیام. به هر حال الان آیندست و همه چیز متفاوته. چیزی که حالا با اطمینان ازش حرف میزنم. پس فکر کردن زیاد بهش، منو به جایی نمیرسونه. پارچه شلوار هوسوک رو از همون ناحیه کمی پاره کردم و به گلوله کوچیکی که داخل گوشتش فرو رفته بود نگاهی انداختم. خوشبختانه گلوله خیلی بزرگ نبود و میشد راحت خارجش کرد.
-یکم درد داره.
گفتم و منتظر مخالفت یا حرفی از هوسوک نموندم. گلوله رو از گوشتش بیرون کشیدم و انگشت های هوسوک رو دیدم که به دور رونش فشرده شد تا تلاش کنه فریادش رو خفه کنه. گلوله رو گوشه ای انداختم و سریعا ژاکتم رو از تنم خارج کردم و تیشرت مشکی رنگم رو دراوردم و پاره اش کردم. جوری که تیکه یه پارچه بلند رو شکل بده. میتونستم سنگینی نگاهش رو روی بالاتنه برهنم حس کنم ولی حالا وقتِ کوفتیش نبود. پارچه رو دور زخمش محکم بستم و ژاکتم رو تنم کردم.
-ممنونم.
-لازم نیست.
-چرا لازمه. ممنونم.
لبخند محوی به صورت رنگ گرفته اش زدم.
-خواهش میکنم.

الان وقت فاکیش نیست لعنتی😂

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

الان وقت فاکیش نیست لعنتی😂

I Killed Him | SOPEWhere stories live. Discover now