|Pt.17|

748 173 50
                                    

جیمین در حالی که کتاب رو ورق میزد، زیر لب جمله ای رو خوند. نگاه کوتاهی بهش کردم.
-اصلا مطلب بدرد بخوری داره؟
آهی کشید.
-از بخت خوب تو، نه. تقریبا در مورد همه چی نوشته ولی سایبریست زمان... چیز زیادی نمیبینم، البته شرط میبندم بیشترشو خودت از قبل میدونستی.
به کتاب های روی هم چیده و قطور کنار دست جیمین نگاه کردم. از صبحه سرش با همون چند تا کتاب که از دکتر چان گرفتم، گرمه و مطالب مهم رو تو تبلتش ثبت میکنه. براش عجیبه با کتاب ور بره؛ خیلی وقته که کسی از کاغذ استفاده نمیکنه.
-یه نگاهی به این بنداز.
آروم گفت و بعد با اشاره به جمله ای، کتاب رو به دستم داد. نگاهی به جمله کردم و خوندم.
-کند کردن زمان... این...
-این کارو تا حالا نکردی!
جیمین حیرت زده گفت و من فقط به جمله اخم کردم. نه، نکردم!
-نمیدونستم سایبریست های زمان، این قابلیت رو هم دارن!
سری تکون دادم.
-عجیب تر اینه که خودم ازش خبر نداشتم!
و بعد نگاهی به دور تا دور اتاق جیمین انداختم.
-همش حس میکنم یکی نگاهمون میکنه.
سری تکون داد.
-منم. تا حالا به این فکر نکرده بودم که اتاق هامون میتونن شنود داشته باشن.
-شت جیمین!
با چشمانی درشت شده گفتم و اون خندید. کتاب رو گرفت و چند جمله دیگه رو هم خوند.
-الان بیا تلاش کن و سعی کن زمان رو کند کنی.
-چی؟ همین الان؟ من حتی نمیدونم چطور باید عمل کنم!
جیمین شونه هاشو بالا انداخت.
-آره همین الان! باید یاد بگیری!
انگشتشو روی جمله های چاپ شده کشید.
-سایبریست کند شدن حرکت اطراف خود را حس میکند. در واقع سرعت برای او کند و برای اطرافیانش سریع میشود. جالبه!
با شنیدن هر کلمه، چشم هام گشاد تر میشد. یعنی همچین قابلیتی داشتم و نمیدونستم؟
-امتحانش کن.
لیوان آبی جلوی دستم گذاشت.
-مثلا اینو از اینجا بردار بذار اینجا. میخوام سرعتت رو ببینم!
از فکر بیرون اومدم.
-احمق! من چیزی از روشش نمیدونم. تو اون کتاب کوفتی هم جمله ای ازش ننوشته.
چشم هاشو ریز کرد.
-خودت راه حلو پیدا کن. سایبریست ها دستور العمل نمیخوان. این نیروییه که تو وجود همشون هست.
نفس آه مانندی کشیدم. بی صدا سری تکون دادم. اون هم از روی رضایت لبخند زد. چشم هامو بستم. هیچ ایده ای نداشتم باید چیکار میکردم. برای برگردوندن زمان فقط کافی بود به چند دقیقه قبل فکر کنم و بوم، زمان به عقب برمیگشت. به کند کردن زمان فکر کردم. مسخرست ولی شاید جواب بده. حسی تو ناحیه قلبم شروع به رشد کردن کرد و من فقط آب دهنمو قورت دادم. چشم هامو باز کردم. جیمین هنوز تو سکوت نگاهم میکرد ولی شاید برای لحظه ای حرکت آروم برخورد پلک هاشو به هم حس کردم. سعی کردم توجهی نشون ندم و نگاه کوتاهی به لیوان شیشه ای جلوم انداختم. نامطمئن دستم رو به سمتش بردم و همونطور که جیمین میخواست، جاشو تغییر دادم. همین که دستمو از لبه های لیوان رها کردم، انگار نیرویی هم از من کنده شد. بازدم کشیده ای بیرون دادم که جیمین زیر لب گفت:
-تو...
مردد نگاهش کردم که با چشمای گشاد شدش لیوانو برداشت و ناباور براندازش کرد. نفسم لحظه ای حبس شد.
-نگو که...
جیمین هیجان زده سر تکون داد. لیوانو وارونه کرد. لبه هاشو مدام لمس میکرد.
-این دیگه چی بود؟
چشم هام درشت شد. با همون تلاش اول!
-اوه یونگی! سایبریست های زمان واقعا قدرتمندن!
با هیجان و خوشحالی کتاب دیگه ای باز کرد.
-میخوام این هارو هم چک کنم. اگه حوصله موندن رو نداری، مشکلی نیست. مطلب بدرد بخوری پیدا کردم، خبرت میکنم.
خنده کوتاهی کردم و از روی راحتی بلند شدم.
-بهتره برم. یه کاری هست که باید انجام بدم.
بعد نگاهی به ساعت کردم.
-اوه، برو... ایرادی نیست.
در حالی که با کنجکاوی کتاب رو ورق میزد، فقط دستشو به طرفم تکون داد تا سریع تر برم. بی توجه به حرکت بی احترامانش از در خارج شدم، ولی ذهنم تو اتفاق چند دقیقه قبل دستو پا میزد.

I Killed Him | SOPEWhere stories live. Discover now