Episode 2

220 38 2
                                    

امیدوارم بخونین داستانمو😊
________________________

قسمت دوم

تهیونگ در اتاقو باز میکنه در همین لحظه جیمین شوکه میشه و دست از نواختن برمیداره و با تعجب به تهیونگ هیجان زده نگاه میکنه و تهیونگ با چشمای براق و خوشحال خیره میشه به جیمین،جیمین به خودش میاد سریع اخم میکنه و کلاهشو سرش میکنه از جاش بلند میشه گیتارشو برمیگردونه سره جاش کولشو بر میداره و راه میوفته که بره تهیونگ متعجب به کارهای جیمین نگاه میکنه در اخر  میاد رو به روش وایمیسته و با صدای ارومی میگه :لطفا برو کنار...

تهیونگ که مسخ چیزی که دیده بود شده بدون اینکه خودش بخواد کنار میره و جیمین خارج میشه و محو میشه...

انگار که تا حالا نفس تهیونگ حبس شده بود با یه نفس عمیق به زندگی برمیگرده و به پشت سرش جای خالی جیمین نگاه میکنه... امروز عجیب ترین اتفاق ممکن براش افتاده بود اونم دیدن چشمای خاکستری رنگ پارک جیمین بود!!
به اتاق نگاه میکنه یه نیمکت یک نفره چوبی قدیمی کنار پنجره قرار داره و یه تیکه فرش کوچیک وسط اتاق روی تمام دیوارا پر از نوشته های درهم و دست نویسه روی کاشی ها رنگ قرمز و ابی ریخته شده یه فضای خشنی به وجود اورده با پنجره هایی که بزرگ و بلندن نور زیادی داخل اتاق میاد و عجیب تر از همه نوشته ها تا روی پنجره هم رفتن، دیدن اینهمه چیزای عجیب غریب برای تهیونگ کمی ترسناکه ولی تهیونگ رو کنجکاو تر کردن چون اولین بارش نیست!..
بعد از مدت کوتاهی تهیونگ برمیگرده سره کلاسش و میبینه جیمین سره جاش ته کلاس کنار پنجره سرشو روی میزش گذاشته و خوابیده، میره کنارش و نگاهش میکنه بعد از چند لحظه میگه سلام... جیمین سرشو بلند میکنه و موهاش عقب میرن دوباره تهیونگ اون چشمای جادویی رو میبینه ولی اینبار تعجب نمیکنه و خم میشه صورتشو نزدیک صورت جیمین میبره و اینبار جیمینه که مسخ شده و نمیدونه چه واکنشی نشون بده خیلی براش عجیبه که تهیونگ انقدر نزدیکش شده قلبش تند میزنه و حس میکنه الانه که بپره بیرون ولی تهیونگ با یه لبخند جذاب عقب میره و جیمین سریع چشماشو میپوشونه و صاف میشینه تهیونگ دستشو جلو میاره :من تهیونگم میخوام باهات دوست بشم
جیمین بازم تعجب میکنه و با خودش میگه این پسره چرا اینطوریه؟! با خجالت دستشو میبره سمت دست تهیونگ و باهاش اروم و کوتاه دست میده و زیر لب میگه :خوشبختم منم جیمینم
همون لحظه جین و جانگ کوک با سرو صدای زیادی وارد کلاس میشن و تهیونگ سریع دستشو میکشه بیرون و میره سره جاش میشینه
جین با ابروی بالا رفته به تهیونگ نگاه میکنه :عجیبا غریبا اسمون به زمین اومده تو زود اومدی؟؟؟
تهیونگ میخنده :نه هیونگ دیشب زود خوابیدم صبح راحت بیدار شدم بیکار بودم گفتم بیام دانشگاه
کوکی نشست کنارش و زد پشتش : خسته نباشی دلاور

جیمین

تو ایستگاه اتوبوس میشینه و منتظر اتوبوس میشه همون موقع چشمش میخوره به تهیونگ  که اونور خیابون از دوستاش خداحافطی میکنه و میاد سمت ایستگاه به نظر جیمین این پسره همه چیزش کامله و خیلی جذابه.. واقعا من میتونم دوستش باشم؟ "این حرف تو ذهن جیمین میچرخه " تهیونگ چشمش میخوره به جیمین و با لبخند مسیر باقی مونده رو تند میاد و میرسه به جیمین میشینه کنارش

سکوت سنگینی بینشون ایجاد میشه تهیونگ لبخند میزنه و برمیگرده سمت جیمین : داری میری خونه؟

جیمین سرشو تکون میده

تهیونگ : من دارم میرم بازار وسایل نقاشی بگیرم میخوای باهام بیای؟

جیمین ازین پیشنهاد کمی میترسه ولی خیلی دوست داره با تهیونگ همراه بشه برای همین سرشو سریع میاره بالا تا مطمعن بشه تهیونگ قصدش خوبه

تهیونگ بهش خیره میشه و لبخند دیگه ای میزنه که جیمینو مطمعن کنه باهاش بیاد جیمین هم لبخندی کمرنگ میزنه

اتوبوس میرسه و هردو میرن سمت بازار

show meWhere stories live. Discover now