Episode 15

62 15 3
                                    

بعد ازینکه جیمین رفت سریع وسایلمو برداشتمو دوییدم دنبالش و تونستم بعد از چند دقیقه در حالی که به دیوار تکیه داده بودو دستش رو چشماش بود پیداش کنم رفتم سمتش و تو فاصه پنج قدمی وایستادم
اون داشت گریه میکرد... نه...
بغض کردم... نباید اذیتش میکردم...
+جیمین.. من معذرت میخوام
دستشو از رو چشماش برداشت و با چشمای سرخش نگاهم کرد بعد با عصبانیت اومد سمتم و هولم داد
:چی؟ معذرت میخوای؟؟ هیستریک خندید
:آره تهیونگ منم میبخشمت!
خوردم به دیوار پشت سرم و با ناراحتی نگاهش کردم
دوباره اشکاش ریختن و با صدایی که از بغض میلرزید گفت: میدونی چیکار کردی احمق؟
هیچی نگفتم
_من نمیخواستم اولین بوسمونو تو اون موقعیت هدر بدیم!
سرمو انداختم پایین و بدون اینکه فکر کنم گفتم:آره من متا... چی؟؟؟؟
با تعجب نگاهش کردم که خندید
+جی.. جیمین... جیمین تو منو اسکل کردی؟؟
جیمین بلند تر خندید و وسط خنده هاش گفت:آره.... احممممق
منم همراهش خندم گرفت با اینکه نمیخواستم بخندم ولی خندیدنش منو به خنده انداخت
در حالی که داشتیم از خنده جر میخوردیم داد زدم:لعنت بهتتتتت
نگاهم به چشماش افتاد که هنوز سرخ بود و سکوت کردم
با سکوتم وایستاد و سوالی نگاهم کرد
+چشمات چرا قرمزن پس؟
_بخاطر جناب عالی که اون الک بود چه کوفتی بود باهاش گریممو پاک کردی و کردیش تو چشمم!
خندیدم و نزدیکش شدم، بغلش کردم.
با اون چشمای سرخش به قدری مظلوم شده بود که نتونستم خودمو کنترل کنم و پیشونیشو بوسیدم.
_اینجوری نمیشه... بریم یجایی که...
با تعجب و چشمای شرور نگاهش کردم که پوزخند زد
_که بتونم صورتمو بشورم
و با یه مشت به سینم خودشو ازم دور کرد
لبخندی به این حرکتش زدم و دنبالش راه افتادم.
+خونه من همین نزدیکیاس میخوای بریم اونجا؟
برگشت سمتم و با اخم نگام کرد:رو دادم بهت گررو نشو
خندیدم :نه جیمین منظور بدی ندارم واقعا دیر وقته ساعت از ده گذشته!
با تعجب گوشیشو از جیبش دراورد و میخواست ساعتو ببینه اما خاموش شده بود..
رفتم جلو و دستشو گرفتم :بیا بریم دیگه بهونه نیار!
_اوکی کیم تهیونگ بلاخره موفق شدی
بعد از نیم ساعت به خونم رسیدیم که گفت :اینهمه نزدیک نزدیک که میگفتی این بود شازده؟
شونه ای بالا انداختم :میخواستی گول نخوری!
پوکر فیس نگاهم کرد و گفت:اوکی شات آپ... نگاهی به اطراف خونه انداخت:دستشویی کدوم گوریه؟
به در دستشویی اشاره کردم که سری تکون داد و رفت صورتشو بشوره.
منم سمت اتاقم رفتم لباسامو عوض کردم یه دست لباسم برای جیمین اماده کردم.
رفتم اشپزخونه و مشغول نودل درست کردن شدم
صدای در دستشویی رو شنیدم داد زدم:جیمین لباس راحتی برات گذاشتم تو اتاقم بپوششون.
_تنکیو
بعد از چند دقیقه اومد پیشم و گفت:اوه اشپزی میکنی؟
سرمو تکون دادم که گفت:خسته نباشی این که فقط نودله!!
:فعلا همینو تو خونه داریم
ادامو در اورد بعد گفت:اوکی من میرم تی وی ببینم
+پس کاسه ها رو ببر که غذامونو اونجا بخوریم
_اوکی
"""
بعد از خوردن غذا و دیدن مسابقه بیسبال به پیشنهاد جیمین سریال جدیدی که خریده بود رو گذاشتم ببینیم...
_اسمش skam عه خیلی تعریفشو از جیهون شنیدم میگفت حتما ببینمشو ازین حرفا...
+هممم
_ولی این نروژیه حوصلشو داری؟
+اره
بعد از چند ساعت رسیدیم قسمتی که ایزاک و ایوان همو زیر آب بوسیدن...
نوشابه ای میخوردم پرید گلوم و سرفه میکردم
جیمین اول تی وی رو خاموش کرد بعد رفت برام یه لیوان آب اورد.
بعد از خوردن آب لیوانو روی میز گذاشتم
از جام پاشدم و گفتم:ب.. بهتره بریم بخوابیم..
هر دو چند لحظه با تعجب به هم نگاه کردیم بعد خندیدم:نه نه ینی... تو میخوای تو اتاق من بخواب منم همینجا رو مبل.
نگاهی عمیق بهم کرد و گفت:اوکی دیگه نمیتونم!

show meWhere stories live. Discover now