Episode 3

186 33 5
                                    

هایاااا مای لاوز اینم از قسمت سوم نظراتتونو برام بفرستید دوس دارم بدونم چه حسی براتون ایجاد میکنم!
___________________________

تهیونگ در تمام مدتی که با جیمین توی بازار بودن دست جیمینو میکشیدو اون با خودش همه جا میبرد جیمین از این رفتارهای بچگانه تهیونگ خندش میگرفت و چندین بار اسمشو صدا میزد تا صبر کنه کمی نفس بگیرن و در آخر خرید تهیونگ تموم شد و هر دو بعد از خداحافظی از هم جدا شدند و به خونه هاشون برگشتند.

جیمین فردای اون روز دانشگاه نرفت و تهیونگ کمی دپرس شده بود و در تمام مدت به لحظات خوش دیروزشون فکر میکرد و به اینکه ایا کاری که جیمین رو ناراحت یا اذیت کنه انجام داده؟ جیمین چرا نیومده بود؟ شاید مریض شده؟ ولی دیروز که حالش خیلی خوب بود هوا هم سرد نبود!

کوک:هوی ته!!! کوکی اینو داد زد

تهیونگ از جاش پرید و هاج و واج به کوکی نگاه کرد:چیشده؟؟؟

کوکی پوفی از سره عصبانیت کرد: بیشعور سه ساعته دارم زر میزنم معلومه کجایی؟چت شده؟ تو باقالیا بودی همش

تهیونگ یه لبخند کمرنگ زد و اروم گفت:اخه نگرانشم...

برگشت سمت کوکی و گفت: ببین یکی هست که خیلی برام عجیبه دنبالش راه افتادم و باهاش حرف زدم ولی اونقدی که فکر میکردم ادم عجیبی نبود خیلی خجالتیو مظلومه و تو دار اما حس میکنم چیزیش شده یا که من شاید اذیتش کرده باشم به نظر تو به خاطر منه؟

کوکی که با دقت به حرفای تهیونگ گوش میکرد یه ابروشو بالا داد و بعد از تموم شدن حرفای تهیونگ دست به سینه نشست و مستقیم رفت سر اصل مطلب و گفت: ببین من فکر نمیکنم اون اذیت شده باشه از طرف تو! شاید خودش اذیته بخاطر خودش... اوم میفهمی چی میگم؟حالا کی هس طرف؟ منم میشناسمش؟
تهیونگ که به فکر فرو رفته بود بی هوا سرشو تکون داد که کوکی رو متعجب کرد
_هوی نکنه رزه ؟و با دست بهش اشاره کرد
انقدر بلند گفته بود ک کل کلاس سمتش برگشتن و رز با اخم به کوکی نگاه میکرد
تهیونگ با عصبانیت زد پس سر کوکی و زیر لب جوری که کوک بشنوه گفت:احمق صداتو بیار پایین همه فهمیدن
کوکی یه لبخند مصنوعی تحویل بقیه داد و همه دوباره مشغول کار خودشون شدن
کوکی در حالی که رز رو از نظرش میگذروند رو به تهونگ گفت:پس اون دخترس؟
تهیونگ زد رو پیشونیش :نه احمق اون نیست... مهم نیست... ریدی رفیق
از جاش بلند شد و بدون فرصت دادن به کوکی از کلاس خارج شد و همون موقع استاد وارد کلاس شد و با تعجب به تهیونگ نگا کرد و برگشت تو کلاس و کوکی نتونست دنبال ته بره.

تهیونگ
حواسم به این رفته بود که توی اتاق مخفی جیمین چی هست که اونو تبدیل کرده به روح دانشگاه؟

یونگی

از روی زمین بلند شد و به اتاق کوچکش نگاه کرد تمام عکسای هدفش توی اتاق بود ، جلوی اینه وایستاد و به چشم های بی روح و ترسناکش نگاه کرد این چشمها اونو از گذشته شیرنش دور میکردن و به حال تلخش نزدیک میکردن به زخم های کهنه روی گردنش خیره شد و با خشم روشون دست کشید و پنهاشون کرد پشت به اینه ایستاد و پلیور یقه اسکی راه راهشو پوشید سوییشرتشو از روی رخت اویز کنار در برداشت و از خونش بیرون اومد رفت سمت هدفش...

show meDonde viven las historias. Descúbrelo ahora