Episode 11

98 16 0
                                    

وااااووو مرسییی اینهمه ویو و ووت خوشحالم فن فیکشنمو میخونین میدونم خیلی ایرااد داره 😅 اما خوب علاقه دارم به ادامه دادنش و اینکه ببخشید بابت تاخیر آپ کردنش 😞🏳️ دوستون دارم خواننده های گوگولیم مرسی بابت کامنتای خوشگلتون 😍💜
________________________

از زبان تهیونگ "

وقتی جیمین و جیهون وارد اتاقشون شدن منو جی هوپ سمت اتاقمون راهنمایی میشدیم ولی حس خیلی قوی باعث میشد روی پیشخدمت مشکوک بشم و عجیب تر شد چون حدود ده اتاق از اتاق جیمین و جیهون فاصله گرفتیم که یکدفعه طرفمون تغییر حالت داد و کوچیکتر شد، از یه مرد گنده چاق تبدیل شد به یه دختر کوچولو... منو جیهوپ از ترس و تعجب چند قدم عقب رفتیم که دخترک گردنشو کج کرد و سمتمون برگشت با یه لبخند خیلی بزرگ و چشمای وحشی اومد سمتمون هر دو چند قدم عقب رفتیم...
دخترک دستاشو به هم زد و لحظه ای زیر پای هر سه نفرمون سایه سیاهی شکل گرفت، طولی نکشید که سایه مارو بلعید و وقتی خواستم مقاومت کنم دستای مردونه ای دستامو پیچوند و قفل کرد بعد از استشمام بویی دیگه همه چیز به چشمام تار شد و به خواب رفتم.

*دو ساعت بعد*

_هیونگ من نمیتونم حال ندارم بذار بخوابم
+کون گندتو جمع کن مرتیکه این یارو میتونه با یه سوت سگاشو بریزه سرمون
=راس میگه بچه پاشو مینی خسته شد
بعد دور شدن صدای پای یکی ازون سه نفر اروم جوری که متوجهم نشن چشمامو باز کردم دو پسر پشت به من در حال درست کردن چیزی بودن و حواسشون بهم نبود سر چرخوندم با دیدن جی هوپ کمی اونور تر که مثل خودم با طناب های محکمی به ستون چوبی بسته شده ابرو در هم کشیدم... از اولشم اشتباه کردیم فرار کردیم،الان جیمین و جیهون کجان؟ ممکنه اونام اینجا باشن؟ اینجا کجاست... اینا کی هستن؟.. اینا از قدرت من خبر دارن
_اوه بیدار شدی
سمت صدا برگشتم و با دیدن ادمی که جلوم بود چشمام از تعجب دوبرابر شد
+ج.. ین...
لبخندی زد و دستکشهای سیاه رنگی دستش کرد و چند قدم نزدیکم شد
_هوم؟ هاهاهاها آره خودمم چیزه تعجب برانگیزیه؟
اخم کردم و رو ازش برگردوندم
دوباره خندید:اوومووو کیوتییی ناراحت شدی؟؟ ولی تو که میدونستی ما همه یه قدرتی دارم!
به عصبانیت بهش نگاه کردم:اما نمیدوستم که انقدر پست باشی و آدم ربایی کنی!
خنده بلندتری سر داد و نزدیک تر اومد چونمو تو دستش گرفت و به بالا کشید
با حرص نگاهش کردم ولی اون با چهره آروم و خندونش گفت: هیچ میدونستی چقدر احمقی تهیونگ شی؟
از زیر فشار دستش به فکم غریدم : آره احمق بودم به عنوان هیونگم باورت کردم ولی تو از من احمق تری که قدرتمو دست کم گرفتی
جین محکم صورتمو به سمتی ول کرد با حرص نگام کرد: نهه وای خدا ترسیدم... تو اصلا هیچی نمیدونی تهیونگ هیچیییی اگر میدونستی طرف اون پسره احمق نمیموندی
تو همین حالت میخواستم جوابشو بدم که صدای پر درد جیهوپ بلند شد: فکر کردی با اینکارا میتونی جلوی جیمین و تهیونگ رو بگیرین؟
جین خواست جوابی به جیهوپ بده که صدای نفر چهارم بلند شد
پسر قد بلند که خشن به نظر میومد با موهای سفید و ابروهای در همش رو به جیهوپ گفت : وجود این دونفر تو این دو دنیا باعث مرگ خیلیا شده میگی چطور؟
وقتی دو دنیا آفریده شدن مرزی بینشون کشیده شد که این مرز به هیچ عنوان نباید از بین میرفت و کسی از دو دنیا وارد دنیای دیگه ای میشد اما کسی این قانونو زیر پا گذاشت اونم کسی نبود جز پدر کیم تهیونگ، کیم ته یوان  اون آدم باعث شد کل خانوادش بمیرن که پدر من هم جزوشون بود یا بهتره بگم برادر عزیزش به همراه مادرش پدرش خواهرش تنها کسایی که زنده موندن منو مادرم بودیم اما این اخر قصه نبود اون با دختری برگشت از دنیای  خیال به اینجا که رسید اخمی کرد سمت من اومد یقمو گرفت و با چشمای سرخ از اشک گفت: پدرت پدرمو ازم گرفت مادرت مادرمو...
شوکه نگاهش کردم اون چی داشت میگفت این حرفا... اینا...
جین اون پسرو ازم جدا کرد و به آغوشش کشید کنار گوشش چیزی گفت و اون پسر اروم شد و عقب رفت و پشت کرد بهمون ولی جین شروع کرد با یه تیکه گچ روی زمین دایره بزرگی کشید و توش رو با حروف نا آشنای مختلفی پر کرد و همینطور اشکال نامفهوم دیگه تا اینکه بعد از چند دقیقه کارش تموم شد و بیرون از دایره کنار خط اول نشست روی یکی از زانوهاش و دو دستش رو زوی دایره گذاشت چشماشو بست همون لحظه من متوجه شدم اون دایره و نماد ها قدرت اصلیه جینه... اون از خانواده جادوگراست... و این دایره بین منو جیهوپ کشیده شده اگر میخواست کاری بهمون داشته باشه حتما یکار دیگه میکرد ولی بعد از خوندن چند ورد رعد بنفش رنگی از داخل دایره به بیرون پرید و نور زیادی وسط دایره پدیدار شد همون لحظه حضور چند نفر رو حس کردم که ازون چاله نورانی بیرون اومدن با دقت نگاه کردم و با دیدن جیمین و جیهون در حالی که عین مرده متحرک شده بودن عصبی شدم خودمو تکون داد از درون بغض و داد وجودمو پر کرد داد کشیدمو سمت جین برگشتم :باهاشون چیکار کردی... ولشون کن...
جین خندید و با دست راستش موهاشو بالا داد :فکر کردی اگه ولشون کنم زنده میشن؟
وحشت زده به جیمین نگاه کردم  که چشماش بسته بودن و صورتش تیکه تیکه کبود شده بود خون روی لباسش نشون میداد چقدر درد کشیده
دردشو توی قلبم حس کردم داد کشیدم و اشکام از چشمام سرازیر شدن ولی صدام با بسته شدن دهنم توسط یکی ازون آدمای جین خفه شد.
دیگه توانی برام نموند تا کاری کنم نامیدی کل وجودمو پر کرد و خیره به زمین به سیاهی که زندگیمو ذره ذره در برگرفته فکر میکنم...
قدرت من به چه دردی میخوره وقتی نتونستم جیمینو نجات بدم!
***
جیمین
با استرس زیادی از پشت درختی تو فاصله 20 متری ازون سوله پوسیده وایستاده بودیم برگشتم سمت جیهون و بهش نگاه کردمو حرفامو تو سرش فرستادم اونم بهم علامت داد تا هر دو با نقشه من عمل کنیم
از درخت بالا رفتیم و بعد از بررسی ادمایی که بیرون میچرخیدن نفس عمیقی کشیدم دستامو روی گوشم گذاشتم و بعد تمام قدرتم شروع کردم جیغ کشیدن همه ادمای اونجا با ارتعاش صدای من خون از گوشاشون بیرون ریخت و روی زمین افتادن.
چند لحظه قبل وقتی به جیهون نقشمو گفتم قرار شد با قدرتم همه اون ادما رو تا چند دقیقه بیهوش کنیم ولی جیهون با قدرت مخصوصش حفاظی برای تهیونگ و جیهوپ درست کنه تا صدای من روی اون دو تاثیری نذاره...
اما بعد از پایین اومدن از درخت صدای کسی باعث شد بدنم خشک بشه و تمام گذشته جلوی چشمام رو دور تند بگذرن...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
show meWhere stories live. Discover now