episode 14

54 16 3
                                    

به مناسبت خوندن قسمتی جذاب از رمان اسکام میخوام گلستون کنم و قسمت جدیدو بنویسم بدون در نظر گرفتن کم ووتی هاتون 😌
اوه... یادم رفت یه مناسبت دیگه هم قبل ازین داشت اونم کامبکه... وای اون ترک فلای تو مای روم اصن قسمتی که ویمین میخونن من قلبم پودر میشهههه بعد اصن کل اهنگا... ترک ابی و خاکستری... اخ اخ اخخخخ باهاش گریه کردم خیلییی دوسش دارم خیلیییی با کل وجودم حرفاشونو درک کردم.
خوب زیادی حرف زدم ببخشید بریم ادامه بوس بهتون خوشگلای مهربون من 😍❤️😘💜
__________________________

از وقتی همگی برگشتیم به دنیای خودمون یک هفته ای میشه ندیدمش...
وقتی اونجوری تو بیمارستان دعوامون شد دیگه جرعت نزدیکی بهشو ندارم و با فکر به حرفا و اتفاقاتی که مثل بمب تو زندگیم ترکیدن و خمپاره هاشون کل روحمو زخمی کرده نمیتونم به راحتی با زندگی جدیدم کنار بیام... اره قبلا به وجود شوگا و اذیتاش عادت داشتم اما الان دیگه نمیدونم باید برای چی بجنگم یا زندگی کنم!
تهیونگ دیگه بهم زنگ نزده فقط خبراشو از جی هوپ و جیهون میشنیدم که به کلاساش ادامه میده و تمرین میکنه برای اودیشن دادن تو یه کمپانی
این برام خیلی مسخره بود... مگه یه داستان تخیلی نبود داستانمون؟ چرا کشیده شدیم تو این راه؟
نمیدونم شاید نویسنده تصمیم داره یکم از اون جنگ و دعوا ها بیرونمون بیاره! اگر اینجوریه ازش ممنونم :) من به این استراحت نیاز دارم!
به هر حال دیگه نمیخوام تلاشی بکنم.
***
_هیونگ
_هیووووونگگگگگ
_جیمین شیییی
_ایرونااااا(بیدار شو)
سرمو از زیر پتو اوردم بیرون با چشمایی که بزور بازشون کرده بودم نگاهش کردم
جیهون با اخم بالای سرم نشسته بود
_میدونی چند ساعته خوابیدی؟؟ 14 ساعته خوابیدیییی مگه جنازه ای؟ مگه کوه کندی؟؟؟ یک هفته استراحت میکردی هیچی نگفتیم شاید بخاطر سوختگیات داری خوب میشی نیاز به استراحت داری امااا!! لعنتییی الان سه هفته شده!! نمیخوای به خودت بیای؟
چشمامو بستمو پتومو کشیدم رو سرم.
+تنهام بذار جیهونا
صدای قدم های دور شدنش اومد
میخواستم دوباره بخوابم که پتو از روم کشیده شد و همون لحظه که خواستم پتو رو پس بگیرم یه عالمه آب سرد روی کل هیکلم ریختن
تنها واکنشم جیغ زدن بود
+لعنتتتتت بهتتتت پارک جیهوننن میکشمتتتت
جیهون سطلی که دستش بود رو انداخت کناری و دویید
منم از جام به سرعت بلند شدمو دنبالش کردم
+تخم سگ وایسا میخوام جرت بدم(😂😂😂از کار هایی که برادرا باهم میکنن نگران نباشید)
اون میدویید و منم دنبالش تا اینکه از خونه دویید بیرون رفت تو کوچه منم رفتم دنبالش در حیاطو بستم
بعد صدای دادش اومد:هیونگگگگ نه لطفاااا گُه خوردممممم
لبخند زدم :حقته پسره عنتر(نویسنده یک بی تربیت است او را ببخشایید😅البته نویسنده که نیستم)
...
دوماه بعد
از زبان سوم شخص

تهیونگ تونست تو یه کمپانی به عنوان عکاس قبول بشه و عکاسیو به صورت حرفه ای با مدل ها و خواننده های کمپانی شروع کنه اما بعد از یک ماه...

show meWhere stories live. Discover now