Episode 6

158 28 2
                                    

سلام بعد از یک ماه بلاخره من برگشتم ببخشید منتظرتون گذاشتم 😍❤️💜😘
______________________________
تهیونگ
بعد از ترک کردن کلاس رفتم سمت مخفیگاه جیمین تا شاید برگشته باشه ته دلم امیدوار بودم اونجا باشه!
در اتاقو باز کردم که با جسه کوچیک پسر بچه ای کنج دیوار رو به رو شدم، موهای خاکستری رنگش عجیب بودن و جلوی چشماش رو گرفته بودن منو یاده جیمین انداخت با اون کاپشن بزرگ بادگیر سفید رنگ شبیه یه گوله برف شده بود... سمتش رفتم ترسید و از جاش بلند شد چیزی از دستش روی زمین افتاد و اون یه کوله بود... با چشمای اشکی بهم نگاه میکرد من سر جام متوقف شدم و اون شروع کرد تهدید کردنم:جلو نیا... تو کی هستی؟ اینجا رو از کجا میشناسی؟
من دستامو بالای سرم اوردمو با ارامش جوری که نترسه رو بهش گفتم:کیم تهیونگم.. اینجا رو از پارک جیمین میشناسم... تو کی هستی؟
پسرک با شنیدن اسم جیمین اخماش باز شد و نفس راحتی کشید رفت سمت کوله قرمز رنگش و برش داشت من با تعجب به رفتارش نگاه میکردم که برگشت سمتم و گفت:من جی هونم... پارک جی هون... برادر پارک جیمین هیونگم تو دردسر افتاده باید کمکم کنی
با ابروی بالا رفته نگاهش کردم اون پسر با قد 1متریش اینجوری با من حرف میزنه...یه لحظه صبر کن... پارک جیمین.. چییی داداششی؟
جیهون دوباره اخم کرد و بهم گفت:اره احمق دنبالم بیا زود باش
با تعجب نگاش کرد که داشت میرفت سمت در:فکرای منو میشنوی؟ ؟؟
با گفتن اوهوم از اتاق خارج شد و داد زد:عجله کنننن
بدون اینکه چیزی بگم دوییدم و رسیدم بهش پشت سرش راه رفتم..
_هرجوری که فکر میکنم با پارک جیمین فامیل به نظر نمیای جز اسم و فامیلیت
+چرا؟
_چون اون انقدر پررو و شجاع نیست!!
بدون اینکه چیزی بگه از دیوار دانشگاه بالا رفت و گفت:بجای این حرفا زود باش بیا بالا الان نگهبان دانشگاهتون میبینتم!
به اطراف نگاه کردم و فهمیدم تو کل مسیر حواسم پرت این پسرک بودو نفهمیدم اومدیم پشت دانشگاه و ازدیوار میخواییم رد شیم!
_خوب چرا منو اوردی اینجا من ک میتونم از در برم بیرون!
+وواااای کیم تهیونگ خیلی خنگی اگر میخواستم ازون مسیر بریم که نمیومدم این سمت زود باااش
سرمو کج کردم و فهمیدم منظورش چیه بدون اینکه حرفی بزنم سریع دستمو به لبه دیوار گرفتمو پریدم بالا و از روش رد شدم فرود اومدم طرف دیگه دیوار
جیهون هم از بالای دیوار با احتیاط پرید پایین و جلو تر از من راه افتاد.
برام عجیب بود اینجایی که فرود اومدیم یه راه جنگلیه نه خیابونی هست نه چیز دیگه ای به پشت سرم نگاه کردم که دیگه هیچ دیوار و هیچ دانشگاهی وجود نداشت! بازم هم تعجب کردم که چطور ازینجا سر در اوردیم؟!
+کیم تهیونگ شی تو میدونی موهبتت چیه؟
_چی؟ موهبت؟؟؟ موهبت چیه؟
جیهون وایستاد و برگشت سمتم بخاطر قد کوتاهش مجبور بود سرشو بالا بگیره و بهم نگاه کنه همین باعث شد موهاش عقب برن و یه جفت چشم خاکستری رنگ ببینم مثل چشمای جیمین... شروع کرد حرف زدن: فکر کردی چجوری همه ادمای دوروبرت انرژی های مختلفی دارن؟
_خوب همه ادما انرژی دارن و هرکسی طبق ذات و روحی که درونش دمیده شده یه انرژی منحصر بفرد داره
+نه... اینکه این دنیا عجیب!! تا حالا به این فکر کردی که چرا جیمینی هیونگم انقدر گوشه گیرع و همش خودشو پنهان میکنه؟ یا چرا تو میتونی انقدر راحت مردم رو جذب خودت کنی و هیچ اسیبی نبینی؟!
... چیزی به ذهنم نمیرسه انگار که قفل شده حس میکنم این سوالاتو همیشه از خودم میپرسیدم ولی  چیزی مانع فکر کردن بهشون شده!
+چون اینجا دنیای ماوراست من تو هیونگ و تمام ادمای این دنیا با قدرتای مختلف بدنیا اومدیم! و موش ازمایشگاهی بزرگسال ها شدیم
با تعجب به حرفاش گوش دادم... و اون دوباره پشت کرد بهم و جلو تر راه افتاد.
حرفاش تو ذهنم میچرخیدن و صداهای مختلفی بهشون اضافه میشد انگار این حرفا رو از قبل شنیدم انگار..... سر درد بدی توی سرم پیچید و چشمام سیاهی رفت متوجه زمان و مکان نبودم و زیر پام خالی شد و سیاهی منو توی خودش غرق کرد...
__________________________
اینم پایان قسمت 6
خیلی ممنونم از حمایتی که ازم کردین مخصوصا یکی از ممبرا که خیلییی بهم لطف داشت و کلی با کمنتای خوبش بهم انرژی داد ببخشید نتونستم جواب کامنت ها رو به طور کامل به همه بدم اینترنتم خیلی ضعیفه و باز نمیشه قسمت کامنتا ☺️😁بازم نظراتتونو بهم بگین بازم ستاره های خوشگلتونو ببینم با انرژی بیشتری ادامه میدم و یه چیزی خیلی خفنننننن مینویسم تا لذت ببرین 😉❤️
اخ راستی مراقب خودتون باشین مریض نشید هم هوا سرد شده هم این کرونا بی پدر وجود داره بمونین خونه بهتره 😘😘😘💜💜💜

show meWhere stories live. Discover now