Episode 5

165 44 6
                                    

اقاااا یه ستاره کوچولو اون پایینه دیگه با یه لمس خیلی کوچیک میتونین دل یه جوون رو شاد کنین 😂😁☺️❤️ نظر هم یادتون نره... اوف دوباره برگشت به حالت وبلاگ نویسی... یادش بخیر
😌 ببینین چه زود زود میذارم داستانمو بیاین دوست باشیم
_____________________________

+هیونگ بیدار شو " جی هون اینو مدام تکرار میکردو جیمینو تکون میداد"
جیمین دستشو بالا اورد و دست جی هونو گرفت چشماشو باز کرد:بیدارم...
جیهون اروم سرشو تکون داد از جاش بلند شد و قرصای جیمینو با یه لیوان اب براش اورد
جیمین لبخند تلخی زد و با مهربونی لیوان و قرصای رنگ وارنگشو از دست جیهون گرفت، نگاهی بهشون انداخت و بدون صبر همشونو با اب خورد... از جاش بلند شد و سرش و چشماش از درد تیر کشیدن... هیسی از سر درد کشید و دستشو به دیوار گرفت تا نیوفته جیهون نگران سمتش اومد :هیونگ... جیمین لبخندی زد و چشماشو چندین بار بازو بسته کرد و بعد از چند لحظه دردش کمتر شد به سمت در خروجی رفت و کفشاشو پوشید و رو زانوهاش نشست تا با برادر کوچیکترش حرف بزنه
_جیهونا... من میرم باهاش حرف بزنم ولی اگر حرفامو نپذیرفت و مجبور شدم باهاش دعوا کنم بهت اخطار میدم همون لحظه سرت درد میگیره ولی قبلا امتحانش کردیم میدونی که چجوری حرفامو بشنوی؟
جی هون سرشو اروم به معنی فهمیدن تکون داد
_افرین پسر خوب پس هر وقت اخطار منو شنیدی زود وسایلتو با قرصای منو بردار و از این خونه فرار کن
جیهون با چشمای اشکی و صدای پر بغض دست جیمینو گرفت:اما... من کجا برم؟؟ میترسم هیونگ... من بدون تو نمیتونم... میترسم..
جیمین فورا برادرشو به اغوش کشید
_اصلا نباید بترسی تو مرد شدی بززگ شدی مگه نمیخوای مثل هیونگ قوی بشی؟؟ در مورد جا... مکثی کرد و فکری به ذهنش رسید.. برو دانشگاه من
جیهونو از خودش جدا کرد و تو چشماش نگاه کرد و ادرس تصویری اتاقک مخفی خودش رو نشونش داد
_رفتی اونجا سعی کن کسی متوجهش نشه و حتما حواست باشه کسی چشماتو نبینه خوب؟ قول بده بهم!
جی هون با غم سرشو تکون داد و جیمین با لبخند غمگینی موهای جیهون بهم ریخت و  بغلش کرد و همون لحظه چیز دیگه ای یادش اومد
دوباره به جیهون نگاه کرد: پسری تو دانشگاه هست که منو میشناسه و اون پناهگاهو میشناسه هر وقت دیدیش نترس اون ادم خوبیه میتونی بهش اعتماد کنی فقط حواست باشه رازمونو بهش نگی... از جاش بلند شد دیگه بیشتر ازین نمیتونست معطل کنه سریع به سمت در حیاط رفت و برای بار اخر نگاهی به کل خونه و خاطرات تلخ و شیرینشون انداخت و از خونه اومد بیرون.
رسید به اون جنگل ترسناک و تا اواسطش جلو رفت که به چاله بزرگ روی زمین رسید نمیخواست دوباره به اون سیاهچال ترسناک برگرده... دوباره خاطرات پدر مادرشون براش زنده میشد ولی چاره ای نداشت برای نجات جون جی هون باید اینکارو میکرد و دوباره به جلد خشک و بی احساس خودش برگشت کلاه مشکی هودیشو سرش کرد ولی اینبار چشماشو با موهاش نپوشوند و اون خاکستری های  پر جذبش به نمایش در اومدند، پاشو داخل سیاه چال گذاشت و سقوط کرد درون سیاهی بی نهایت اون سیاهچال جادویی همون جایی که پدر مادرشو ازشون گرفت و مجازاتشون کرد...
بعد از چند دقیقه روحش به جسمش در جهان موازی منتقل شد و با صدای شکستن بشقابی کنار پاش به خودش اومد... اون داشت ظرف میشست؟...
آه جیمین توی دنیای موازیم بدبختی
با صدای  داد سر اشپز سرشو بلند کرد و سریع مشغول عذر خواهی و جمع کردن تیکه های شکسته ظرف شد...
بعد از خشک کردن دستاش از رستوران بیرون اومد همون موقع پسری با صدای خوشحال صداش کرد:جیمیناااااا
جیمین با تعجب برگشت سمت صدا و جانگ هوسوک رو دید با خوشحالی میدوعه سمتش... این پسرو تو خواباش بارها دیده بود این همون رفیق صمیمیه جیمین تو دنیای موازیه باید باهاش عادی رفتار میکرد برای همین مجبور شد با هزار سختی ماهیچه های صورتشو به حرکت دربیاره تا لبخند شاد و مصنوعی تحویل هوسوک بده
هیونگ با خوشحال دستشو دور گردن جیمین انداخت و جیمین کمی خم شد
از درون داشت خون خونشو میخورد... آه این پسر خیلی پروئه.. همین زمان صدای کس دیگه ای اومد
+هی پارک جیمین بلاخره اومدی
این حرفو با پوزخند ترسناکی گفت
جیمین با ترس بهش نگاه کرد... مین یونگی... کابوس شبانه روزی جیمین
هوسوک با لبخند به یونگی نگاه کرد :اوه مستر راک(همون سنگ) بلاخره پیدات شد کجا بودی؟ حتما بازم خوابیده بودی تو خونت؟
یونگی به حالت معمولی برگشت و بدون نگاه به جیمین سمت هوسوک رفت و لبخند کمرنگی زد : به تو ربطی نداره فوضول
هوسوک اداشو در اورد و با مسخره بازیاش باعث خندیدن یونگی شد
جیمیو در سکوت به یونگی خیره شده بود و محو خنده های  واقعی مین یونگی شده بود این عجیب بود... تا بحال ندیده بود یونگی اینطوری لبخند بزنه...
________________________
ارههه داریم به اصل داستان نزدیک میشیم 😌
راز جیمین قابل حدس شده و اینکه هدف یونگی معلوم شد... شخصیتای جدید دارن میان... دیگه از خدا چی میخوایین😂😂(روح جین در او حلول میکند) باد زدن خود*
اها یه نکته مهم : جیمین تو دنیای موازی موها و چشماش قهوه ای میباشند (دلیلشو تو قسمتای بعدی میگم)
اره دیگه دخترم بفشار اون ستاره باصاحاب را ☺️😘

show meWhere stories live. Discover now