-تضاد فریبنده- part4

174 45 22
                                    

"می‌خوام توی روشنایی بدرخشم"~

.....

اگر قرار باشه لبخند بزنه ترجیه میده قبلش گریه کرده باشه!عادی نیست؟

منظورم اینه که...ستاره ها فقط توی تاریکی می‌تونن بدرخشن! اون دنبال سیاهی می‌گشت!
همه آدما به دنبال ستاره‌ها می‌گردن در حالیکه نمی‌دونن، اونا سفیدی رو نمی‌بینن.
آسمون عظیم شب کاملا سیاهه و ستاره ها کوچیک...ولی زیباست!
~~~~~
متفاوت بودن طرز تفکر می‌تونه حتی توی راه رفتن فرد هم مشخص باشه؛ ولی چان طوری به ستاره ها زل زده بود که انگار داشت به دنبال چیزی می‌گشت؛ خب چند نفر توی دنیا به این شکل به آسمون زل می‌زنن؟ مقصودم متفاوت بودنه!

موهای قرمزش توی باد تکونی خورد؛ صدای بوق بلند ماشینی از خیابون بلند شد.
همه‌ی چراغ‌های نئونی و لامپ‌هایی که باعث شده بودن خونه ها روشن باشن و آدمای داخلشون سرشار از احساسات، دلیل خاموشی آسمون بالای سرش بودن!

سیاهی مطلق.

به کمر دراز کشید و موهاش به سمت بالا متمایل شد ؛ موهاش به رنگ گلهای پامچالی بود که بک از پنجره به بیرون پرتاب کرده بود؛ همونقدر گناهکار بنظر می رسید؟ تاحالا گل‌های پامچال روی سر چان باعث شکسته شدن گلدونی شدن؟

دستشو آروم به سمت بالا برد ؛ بی‌دلیل و بی‌هدف طوری که انگار قصد پاره کردن سیاهی رو داشته باشه بهش چنگ زد.

سیاهی پاره شدنیه؟می‌شه پاکش کرد؟ باید ستاره ای پیدا کرد...؟ اصلا سیاهی مطلق وجود داره؟!
~~~~~
"سفیدی فریبنده‌اس؟"
.....
از پنجره‌ی اتاقش به آسمون خیره شده بود؛ نور خورشید توی چشمش می‌زد و اذیتش می‌کرد. صدای بلند تراکتوری که از نزدیکی اونجا بلند‌ می‌شد باعث شد اخم‌هاش توی هم فرو بره و آرامشش رو بهم بزنه.

با اینکه وسط ظهر بود می‌شد ماه رو توی آسمون دید؛ دوستش نداشت! انگار حتی سفیدی روز داشت به تاریکی ماه آغشته می‌شد.

می‌خواست پنجره رو ببنده و بره تا موقعی که ماه ناپدید بشه توی تختش بخوابه!
ماه فقط یه لکه سفید بود ؛ سفید بود ولی اونو یاد سیاهی می انداخت!

چشمهاش رو از کلافگی روی هم فشرد و به سمت تختش رفت.

ستاره‌ها رو دوست نداشت! انگار داشتن از تاریکی آسمون برای درخشیدن خودشون سواستفاده می‌کردن...و ماه! اون از خودش نوری نداشت! اون ابله فقط ادای نورانی بودن رو در می‌آورد.
پتوی نازکش رو روی سرش کشید و داخل خودش جمع شد.

-کاش ماه و ستاره ها وجود نداشتن!
و "کاش که کاش‌هاش ، کاش نبودند!"

با جملات بی‌معنی ای که پشت سر هم توی ذهنش خودنمایی می‌کردن سرش رو توی بالش فرو کرد؛ اون سیاهی مغزش رو می‌خواست نه سفیدی فریبنده ماه رو!

.....

بابت ووت و کامنتاتون ممنون ^^💜 یعالمه با هر ووت و کامنت ذوق می‌کنم و خیلی انگیزه می‌گیرم~♡
بوس پس کله همتون~

Smile ~Where stories live. Discover now