کلاه افتابیشو روی سرش تنظیم و دستاشو توی جیب شلوار نسبتا گشادش فرو کرد؛ هوا گرم بود و خورشید هم به هیچ وجه قصد شوخی نداشت!
میتونست صدای خشخش برگها رو بشنوه و تنها عکسالعملش در مقابل این همه آرامش لبخند زدن بود.پاهاشو روی برگ افتاده ی روی زمین گذاشت و از صدای له شدنش لذت برد.
تازه پاییز شده بود و هنوز برگ چندانی روی زمین نبود.بالاخره تونست از بین چندتا درخت و خونه های کوچیک خونهی مورد نظرش رو پیدا کنه و این باعث شد با آرامش زیر لب هوفی بکشه.
اشتیاق...آدما نسبت به خیلی چیزا اشتیاق دارن و شاید همین "اشتیاق" بود که دلیل وجود چانیول داخل اون مکان و در اون لحظه بود.
اشتیاق به چیزهای گنگ؟ یا چیزهایی که دور به نظر میرسن؟نمیدونست برای چی اشتیاق داره و همین مشتاق ترش میکرد! اشتیاق؟ شایدم باید اسمشو کشش میزاشت و شاید هم جاذبهی پسر ریزجثه میتونست همه چیز رو توضیح بده.
در هر صورت فرقی نداشت برای چی! اون الان اینجا بود و کسی ازش دلیل نمیخواست؛ نه حتی خودش!خونه با اینکه به نظر نوساز و جدید میآمد اما از بیرون صمیمی دیده میشد؛ توی نمای خونه از سنگ و سرامیک استفاده نشده بود و همین حالت دوستانه ای بهش میداد.
دستشو روی زنگ نگه داشت و بعد از چند لحظه که متوجه خرابیش شد چند بار با دستش به در ضربه زد.بعد از دیدن دوباره استاد کوچیکش و رفتن به اتاقش و تمرین کردن چندتا قطعه کوتاه ایندفعه چانیول مکالمه رو شروع کرد:
-چرا اومدید این روستا؟بکهیون دستاشو به هم گره زده بود و با پوست اطراف ناخنهاش بازی می کرد.
+ریههام، آرامش، دوری از چیزایی که نمیخوام... خونه.پوست اطراف انگشتاش به خاطر کشیده شدن ناخنهاش ملتهب شده بودن و به قرمزی گرایش پیدا کرده بودن.
-خونه؟ اینجا مال خودتونه؟+اوه...منظورم از خونه چهارتا دیوار و یک سقف نیست! اینجا خونم نیست! این روستا خونمه! این آرامش داخل روستا خونمه! هر چقدر هم کلیشه ای باشه چیزیه که دوسش دارم و به چشم خونه بهش نگاه میکنم!
-خیلی دنبال آرامشید؟!
بک چشمهاشو از روی انگشتهای سرخش بالا آورد به چشمهای چان دوخت:-بستگی داره آرامشت توی خود "آرامش" باشه یا بتونی آرامشت رو توی "ناآرومی" پیدا کنی...! یسری ادما توی جاهای خلوت آرامش میگیرن و یسری آدما با جاهای شلوغ! همه دنبال آرامش میگردن اما جایی که میتونه باشه از نظرشون متفاوته! شما آرامشو توی چی میبینید؟
چانیول به صندلی تکیه داد و سرش رو به سمت سقف برد:-آرامش کسل کنندهس! من چیزی رو میخوام که باهاش عصبی بشم و گریه کنم!
بک خونسرد جواب داد:+آرامش شما داخل خالی شدن از احساساته چانیول شی! فقط چون باهم تناقض دارن درک نمیشن! اگر میخواید احساسات بدتون رو بالا بیارید...خوب فقط انجامش بدید!
BẠN ĐANG ĐỌC
Smile ~
Fanfictionلبخند بزنه یا نه! زنده محسوب میشه؟ اگر تکون بخوره و قلبش بزنه...زندست؟ نمیدونستند...امیدوار بودن کسی رو پیدا کنن که بفهمه یا شایدم...باهم کشفش کنن؟ -کاپل: چانبک- ژانر: رمنس-انگست