چانیول رسما برای خودش مرخصی رد کرده بود و کاملا بیخیال دوربینها و معروفیتش شده بود... دو هفته میشد که از اون روستا بیرون نرفته بود؛ گوشیش رو خاموش کرده بود به بکهیون گفته بود تلفنشو جواب نده و اگه منیجرش اومد دم خونه در رو باز نکنه!
همه اینها خیلی زیاد بود و بکهیون رو نگران میکرد! نگران اینکه در آخر چه اتفاقی میافته؟ اون واقعا کسیه که چانیول این قدر اون رو باارزش و بالیاقت میبینه؟
در نگاه اول نگرانی بکهیون بیمعنی بود ولی بک در عین بیخیالی ذاتی خودش رو داشت اولین چیزی که بهش فکر میکرد اثرات کارهایی بود که انجام میداد و اینکه کارهاش باعث شدن آدمهای اطرافش چه تصمیمهایی بگیرن!همین حالا هم که روی مبل نسبتا کهنهی توی هال نشسته بود فقط و فقط به این فکر میکرد که«من همه اون چیزیم که باعث میشه چانیول بیخیال آیندش بشه؟»
ولی صدای آهنگی که از بالای پلهها بلند شد باعث شد از خیالاتش و افکارش به دنیای واقعی پرتاب بشه.سعی کرد درحالیکه از جاش بلند میشه لبخندی بزنه و به سمت پلهها حرکت کرد...
چانیول هنوز تو اتاق بود و بکهیون ایدهای راجب اینکه خوابه یا بیدار نداشت ولی نمیخواست در صورت بیدار بودن چانیول اون رو بیجهت نگران کنه!با باز شدن در چانیولی رو دید که توی تخت دراز کشیده و بخاطر اینکه تخت کوچیک بکهیون برای اندازه بدن اون مناسب نبود توی خودش جمع شده تا پاهاش از پایین تخت بیرون نزنن...
بکهیون همین طور که به صحنه بانمک روبهروش لبخند میزد تلفنش رو با دیدن شمارهی ناشناس با مکث جواب داد و بعد چند ثانیه اولین قطرهی اشک از چشمهاش به بیرون فرار کرد...نفهمید دقیقا چه اتفاقی افتاد و چه کسی خبر فوت پدرش رو بهش داد؛ فقط به خودش اومد و دید به لبهی میز چنگ زده تا نیوفته و گوشیش هم روی زمین درحالیکه صفحه سیاهش رو نشون میداد افتاده و چانیول با صدای افتادن گوشی بیدار شده.
تنها چیزی که میدید چشمهای نگران چانیول بود و لبهاش که تکون میخورد و کلماتی رو پشت سر هم بهش میگفت.
ولی خب صدای چانیول برای بک خیلی دور به نظر میرسید.
با سیلیای که به صورتش برخورد کرد قطرههای بعدی اشکش پشت سرهم ریختند و صورتش رو کاملا خیس کردن...
-چان...چانی...بابام... بابام...
چانیول با شنیدن کلمهی بابا تنها کاری که تونست بکنه بغل کردن بک بود.
_من اینجام... بزار موقع گریه کردنت باهات باشم!
بکهیون ارزش این رو داشت؟~~~~~~~~~~~
این فصل اول smile بود! تمامش کردم...؟ آره فک کنم!
این اولین باریه که یه چیزی رو کامل مینویسم و روش اسم «پایان یافته» رو میزارم! زیاد حس خوبی نیست ولی خوشحالم!
فصل دوم اسمش cry with me عه و معلوم نیست کی شروعش کنم...
اول فیک با آخر فیک خیلی تفاوت داشت و من این رو میدونم؛ قراره اول فیک cry with me هم با آخرش حسابی فرق داشته باشه! *اسپویلر را به برق میزند.
خب دیگه~ ووت یادتون نره! کامنتم که اصلا جزو واجباته=))
مرسی که وقتتونو گذاشتید.
DU LIEST GERADE
Smile ~
Fanfictionلبخند بزنه یا نه! زنده محسوب میشه؟ اگر تکون بخوره و قلبش بزنه...زندست؟ نمیدونستند...امیدوار بودن کسی رو پیدا کنن که بفهمه یا شایدم...باهم کشفش کنن؟ -کاپل: چانبک- ژانر: رمنس-انگست