my daddy prt26

6.8K 1.2K 225
                                    

لبخند ها، نگاه ها و دست های گره خورده و حتی کاناپه روبه روش که چانیول و دوست دخترش روش نشسته بودن هم زیادی تو مخ به نظر میرسید
تو جاش جابه جا شد
_این دقیقا چه جلسه ایه؟
با لحن بی حوصله ای پرسید و وقتی نگاه چانیول به سمتش کشیده شد اخماش رو تو هم کشید
_خب بکهیون تو میدونی که رزی دوست دختر منه و ما قرار یه مدت مثل یه خانواده با هم زندگی کنیم!
چشمای پسر کوچکتر با شگفتی گرد شد و کمی تو جاش به سمت چانیول متمایل شد
_یعنی داری میگی من قرار مثل بچتون باشم و شما دوتا احمقم پدر و مادرم؟
حرفش انقدر یهویی بود که چانیول فقط تونست تو چشمای پف دار پسر روبه روش نگاه کنه و وقتی صدای خنده رزی بلند شد تازه به خودش اومد
_وای بک...تو خیلی بامزه ای!
چشمای پسر کوچکتر تنگ شد و با حرص از جاش بلند شد
_تو هم خیلی خوشگلی رزی شی!
با لحنی که بی شباهت به فحش دادن نبود گفت و در برابر اخمای تو هم کشیده چانیول دستش رو تو جیب شلوارک باب اسفنجیش فرو برد و خرامان خرامان به سمت اتاقش رفت
خوب میدونست چطور اون دختر احمق رو ادب کنه!
در هر حال بکهیون برای هر کسی کیوت نبود!
داخل اتاقش شد و در حالی که زیر لب آهنگی رو زمزمه میکرد خودش رو روی تخت انداخت!
اگه چانیول میخواست اینطور همه چیز رو به فاک بده بکهیون هم کمکش میکرد...البته قبلش باید انتقام غرور له شدش رو میگرفت

____________________________

_دیروز به گوشیتون زنگ زدم یه آقایی...
خانوم بائه برای زدن حرفش مکث کرد و باعث شد سهون که پشت میز معاونتش نشسته بود با حرص چشماش رو ببنده
لوهان دیشب انقدر گند زده بود به زندگیش که هر چقدر میخواهد فراموش کنه نمیتونست!
آهی کشید و سعی کرد لبخند بزنه
_دیشب بچه یکی از دوستان قدیمیم تماس رو جواب داد و خب...شیطنت دارن دیگه!
سعی کرد آخر حرفش خنده ریزی بکنه که با تقه ای که به در خورد همون لبخند هم خشک شد
لوهان پوزخندی زد و در حالی که زبونش رو روی لبش میکشید داخل شد
برکه حضور غیاب بچه های کلاس رو روی میز گذاشت و در برابر نگاه بهت زده سهون به سمت معلم جدیدی که از دست سرنوشت استاد زبان کره ایشون بود برگشت
_اوه سلام خانوم بائه امروز چقدر پوستتون روشن شده!
آیرین با تعریف لوهان خنده کوتاهی کرد
_مرسی لوهان هر چند که به تو نمیرسم...واقعا هر روز خوش قیافه تر داری میشی!
لوهان چند تا پلک مظلوم زد که هیچ جوره با زخمای صورت و موهای فشن قرمزش همخوانی نداشت
به سمت سهون برگشت و لباش رو با حالت ذوق زده ای ورچید
_شنیدی سهونی..من خوش قیافم!
ابروهای آیرین بالا رفت..حالا که داشت فکر میکرد صدای پسر پشت تلفن خیلی شبیه صدای لوهان بود...مطمئن بود اون پسرم اینطور معاون رو صدا میزد(سهونی)
سهون با رنگی که حالا به سرخی میزد سعی کرد بخنده
_ال..البته لوهان...حالا بهتره بری کلاست الان استادت میاد!
با این حرفش لوهان سعی کرد خندش رو نگه داره چون مطمینا اگه میخندید سهون همونجا به فاکش میداد
دستش رو تو جیب شلوارش فرو کرد
_باشه فعلا سهونی!
و بعد ادای احترام کوتاهی به معلم یخ زدش کرد و از اتاق معاونت خارج شد...در هر حال مطمئن بود الان کارش رو جوری انجام داده که اون معلم دو سانتی مخی برای لاس زدن نداشتن باشه!
و قطعا هم همینطور بود چون لحظه به آیرین سریع پشتبندش از اتاق خارج شد، در هر حال تشخیص صدای پاشنه های کفشش زیاد سخت نبود!
هر چند لوهان صدای شکسته شدن مداد توی دستای سهون رو نشنید وگرنه اینطور با نیش باز پله ها رو بالا نمیرفت

My DaddyWhere stories live. Discover now