_لعنتتتتتتتتتتت!
با دوتا دستش موهاش رو چسبید و سرشو توی بالشت فرو کرد.
هر طوری که فکر میکرد نمیتونست درک کنه که به چه دلیل کوفتی دیشب اونکارو کرده بود!
دقیقا مثل کسی که مست بوده باشه رفتار کرده بود و حالا وات د فاااااک؟
"آه ددی میخوام کینگ سایزتو با دهنمخیس کنم"
صدای خودش توی گوشاش پیچ خورد و همزمان با گشاد شدن چشماش با شدت دستش رو جلو دهنش کوبوند.
_اینو از کجام دروردم؟
با صدای نامفهومی تقریبا نالید و شروع کرد به قل خوردن روی تختش..خجالت آور بووووود!
_لعنت بهت لوهان!
با لبای آویزون شده ای سرجاش نشست، از صبح که چشماش رو باز کرده بود لوهان رو ندیده بود و همین چند دقیقه پیش که زنگ زد فهمید اون کاری براش پیش اومده و رفته!...هر چند در اصل جونش رو برداشته بود و زده بود به چاک چون اگه الان اینجا بود بکهیون به هشتاد روش سامورایی به فاکش میداد.
واقعا حس میکرد با بدبختی خودش تنها گذاشته شده و واقعا هم نیاز به یک عدد کیونگسو داشت تا بشینه کنارشو غرغر کنه!
_چه غلطی کنم؟
با بدبختی زمزمه کرد و از جاش بلند شد و تلو تلو خوران از اتاقش خارج شد....باید اول یه چیزی میخورد تا مخش به کار بیافته!
داخل سرویس بهداشتی شد و مسواکش رو برداشت اما فقط کافی بود به چهره خودش جلو آینه نگاه کنه تا یه تیکه از اتفاق دیشب جلو چشماش به رقص بیاد(فلش بک)
موهاش آشفته روی پیشونیش ریخته شده بود و حس میکرد هر لحظه هوا اطرافش داره گرمتر میشه.
لبش رو به دندون گرفت و اسپنکی به باسن خودش زد و به چانیول که وضعیتش از خودشم بدتر بود نگاه کرد
_ددی...من بهت نیاز دارم.
با لحن ملوسی گفت و لباش رو آویزون کرد
_اگه الان اینجا بودی با..باهام چیکار میکردی ددی؟
دستش رو دور عضوش حلقه کرد و ناله ای از بین لباش خارج شد.
_تنبیهت میکردم تا دیگه اینطور خودتو لمس نکنی!
چانیول با لحنی که از شدت تحریک شدن دورگه شده بود گفت و زبون بک روی لباش کشیده شد.
_دلم میخواد تنبیهم کنی ددی...خیلی هارد!(پایان فلش بک)
حرکت مسواک روی دندوناش کند تر و در آخر متوقف شد، با چشمای گرد شده به آینه نگاه کرد و لحظه بعد همزمان با پرت کردن مسواک روی روشویی جیغ بنفشی کشید.
_نههههههه!
چند تا پلک گیج زد و زانوهاش شل شدن و همونجا وا رفت...باورش نمیشد همچین حرکت فولی زده و اون حرفای بی شرمانه رو به زبون آورده!
الان چانیول راجبش چه فکری میکرد؟
با همون دهن کفی از سرویس بهداشتی پرید بیرون و به سمت آشپزخونه پا تند کرد.
یادشه دیشب لوهان یه لیوان شربت بهش داد بخوره تا استرسش بره اما الان که فکر میکرد اون شربت مزش خیلی عجیب بود!
توی کابینتا رو گشت و وقتی چیزی پیدا نکرد به سمت یخچال رفت و پاکت آبمیوه رو برداشت و تاریخ مصرفش رو چک کرد...فاسدم نشده بود!
پوفی کشید و به اون پاکتی که عامل همه بدبختی های الانش بود نگاهی انداخت....باید نابودش میکرد.
در یخچالو بستو با چشمای ریز شده به سمت سطل زبانه رفت و بازش کرد تا اون آبمیوه عجیب غریب رو بیرون بندازه ولی با دیدن قوطی قرصی که توی سطل آشغال بود چشماش گرد شدن.
از وقتی چانیول رفته بود این سطل خالی بود و تو این چند روز بکهیون از هیچ قرصی استفاده نکرده بود!
با تعجب خم شد و قوطی قرص رو برداشت...این دیگه چی بود؟
YOU ARE READING
My Daddy
FanfictionName: My daddy Writer: maya^^ ژانر:روزمره،اسمات،ددی کینک،فلاف،عاشقانه💖 کاپل:چانبک / کایسو / هونهان ❌کامل شده❌ بکهیون یه منحرف کوچولو🍓 بود و با سیاستش هر چیزی که دلش میخواست رو بدست میاورد! ولی وقتی هوس یا عشق در یک نگاه اتفاق میافته بک میتونه جلو...