کوبیده شدن در خونه برابر شد با لرزیدن پسری که روی تخت نشسته بود....باورش نمیشد سهون اون دخترو انداخته بیرون!
لبش رو زبون زد و نفس سنگین رو بیرون داد...شاید سهون خجالت کشیده بود؟
یقه پیراهن حریرش که روی شونش سر خورده بود رو سر جاش برگردوند و قوسی به بدنش داد....تکون خوردن سر فلزی بات پلاگ داخلش نالش رو دراورد.
خودشم قبول داشت یهو جو گیر میشه ولی الان بدجور سخت شده بود.
بدن لخت سهون و اون اخم جذاب لعنتش باعث میشد دلش بخواد زیرش باشه تا بفهمه اون دختر چه حس داشت وقتی توسط اون دستای بزرگ لمس میشد؟
ولی خب لوهان...لوهان ترجیح میداد کسی که جلو میره خودش نباشه.
_چرا انداختیش بیرون؟
با چشمایی که به خاطر سایه و آرایشی که کرده بود درشت تر به نظر میرسیدن بهش نگاه کرد، سهون عصبی بود؟
_تو منو مسخره خودت کردی؟
با حرص غرولند کرد و لوهان چند تا پلک گیج زد
_تو به من گفتی که عاشق یه دختر شدی و حالا با این سر و وضع رو تخت منی؟
سهون وقتی به سمتش میرفت با چشمایی که تو خون شناور بودن بهش خیره شد و همین کافی بود تا پسرکوچکتر خودشو کمی رو تخت عقب بکشه
_من فقط...فقط میخواستم....
_از هر طرف نگاه میکنم انگار میخواستی منو مسخره کنی!
روی تخت اومد و لحظه ای که به رون پای نرم و سفید پسرریزجثه چنگ زد باعث شد لوهان هین ترسیده ای بکشه.
_مثل یه بچه گربه معصوم بهم نگاه نکن.
سهون با اخم گفت و لوهان سعی کرد مخش رو جمع و جور کنه....باید واقعا کیوت بازی درمیاورد؟
خودشم میدونست اون آدم دربرابر چیزای کیوت نمیتونه مقاومت کنه ولی خیلی چندش نمیشد؟...لوهان رابطه وحشی رو به احساساتی و صورتی و اکلیلی ترجیح میداد.
_من نمیدونم...
با بدبختی گفت و سعی کرد به عضله های سهون نگاه نکنه چون امکان اینکه هر لحظه بپره روی آدم روبه روش هر لحظه داشت بیشتر میشد.
نگاه سهون سمت لبای نرم و براق پسر روبه روش کشیده شد...هیچ ایده ای راجب رابطه همجنسگرایانه نداشت ولی فاک...لوهان الان شبیه هر چی بود جز یه پسر!
هزار تا دخترم نمیتونستن اینطور بدن صاف و سکسی داشته باشن...همه چیزش دقیقا چیزی بود که سهون میخواست.
برای چند لحظه تو چشمای هم نگاه کردن و خب...لوهان میترسید سهون بزنه به چاک!
دستش رو دو طرف گردن مردبزرگتر کشید و سرش رو بهش نزدیک تر کرد و لحظه بعد سهون تسلیم شده چشماش رو بست.
لبای لوهان از چیزی که به نظر میرسید نرم تر و شیرین تر بودن...به کمر پسر کوچکتر چنگی زد و با اینکار لوهان رو روی پاهاش کشوند.
دستش رو از زیر پیراهن آزاد پسرکوچکتر عبور داد و لحظه بعد لوهان از لمس بدنش توسط اون دستای لعنت شده، تو بغل سهون تقریبا وا رفته بود.
حقیقتا تصور اینکه یه روز بیاد که با سهون تا این حد پیش رفته باشن خیلی دورتر از چیزی که فکرشو میکرد به نظر میرسید ولی حالا داشت اتفاق میافتاد.
قلبش با اشتیاق خودش رو به در و دیوار سینش میکوبوند و لوهان خیلی آماتورانه از یه جایی به بعد خودش رو به دست سهون سپرده بود.
با کشیده شدن لبای سهون روی گردنش ناله کشداری کرد و سرش رو عقب تر برد تا فضای بیشتر به مردبزرگتر بده.
دم نرم بات پلاگش رو که روی رون پر پاش افتاده بود رو عقب داد، با حس عضو سخت شده سهون زیرباسنش نفس سنگینش رو بیرون داد.
دستش رو دور گردن مردبزرگتر که دست از مک زدن دردناک گردن و شونه های برداشته بود حلقه کرد و وقتی لباشون برای بار دوم روی هم کوبیده شد پسرکوچکتر کم کم شروع به حرکت دادن بی قرارانه خودش روی عضو سهون از روی شلوار کرد.
حرکات لوهان انقدر دیوونه کننده و پشت سر هم بود که به سهون اجازه فکر کردن نمیداد و انعکاس تصویرش داخل آینه روبه روشون انقدر شهوانی بود که قدرت تحلیل چیزی رو نداشته باشه.
یقه پیراهن لوهان تا روی شونه هاش سرخورده بودن و ترقوه های سفید و دست نخوردش رو به رخ میکشیدن.
دستی که دور گردن سهون حلقه کرده بود مانع سر خوردن پیراهن حریر روی زمین میشد و دم نرمش با هر حرکت تکون میخورد.
لباش رو از هم فاصله داد و وقتی زبون داغ سهون رو داخل دهنش حس کرد زبونش رو با سرکشی روش کشید و با مکی که مردبزرگتر از زبونش گرفت ناله ریزی کرد.
حرکت باسنش روی پایین تنه سهون رو بیشتر کرد و همزمان صدای زنگوله ای که از چوکرش آویزون بود بیشتر شد، فقط کافی بود تا لباشون از هم فاصله بگیرن تا با حرص رو تخت کوبیده بشه.
_فاک.
سهون با حرص زمزمه کرد و وقتی شلوارش رو از تنش خارج کرد با دیدن عضوش که از اون بزرگتر نمیشد غرولند کرد.
لوهان با چشمای خمار شده ای نگاهش کرد و لحظه ای که سهون روش خیمه زد پاهاش رو براش باز کرد و دور کمرش حلقه کرد.
_ما داریم چه غلطی میکنیم؟
سهون با بدبختی پرسید...واقعا داشت چیکار میکرد؟
دلش میخواست بزنه به چاک ولی چیزی...چیزی مثل بدن فاکی و چهره شهوت انگیز لوهان مانعش میشد.
برعکس چانیول، سهون وقتی تحریک میشد عقلش کار نمیکرد.
لوهان جای جواب، روی آرنجش بلند شد و لباش رو به لبای متورم سهون کوبوند و همین کافی بود تا تمام افکاری که توی سر سهون چرخ میخورد نابود بشه.
پیراهن حریر پسر کوچکتر رو از تنش کند و با چنگی که به باسن تو پر پسر ریزجثه زد لوهان قوسی به کمرش داد و ناله ملوسش گوش سهون رو نوازش داد.
با بلند شدن یهویی زنگ گوشیش انگار که هر دو از خلسه ای بیرون کشیده شده باشن یهو مکث کردن، پسر ریزجثه دستش رو روی سینه برهنه سهون گذاشت و وقتی از هم فاصله گرفتن چنددتا پلک گیج زد
_من...گوشیم داره زنگ میخوره.
سهون برای چند لحظه بهش نگاه کرد و وقتی از روش کنار رفت لوهان فرصت نفس کشیدن رو پیدا کرد...اون لعنتی که بهش زنگ زده بود کدوم خری بود؟
لباش رو زبون زد و بدون خجالتی همونطور که تنها پوشش پنتی توری بود از جاش بلند شد.
صدای گوشیش از پذیرایی میومد...خرامان خرامان از اتاق خارج شد و سهون تا لحظه آخر به باسن تو پر و سفید لوهان که دم بزرگ و نرم بات پلاگ از بین بندای پنتی بیرون زده بود نگاه کرد و فاک...خیلی کردنی بود!
وقتی سهون از اتاق خارج شد تونست صدای لوهان رو بشنوه
_گوه نخور لطفا...نمیتونی.
_.....
_چی؟....من دیکمو میکنم تو کونت عوضی!
_.......
_ببین سونگری فعلا جدی جدی حوصلتو ندارم...بعدا جوابتو میدم.
_........
_باشه باشه....خدافظ.
گوشیش رو قطع کرد و روی مبل انداخت...چرا این پسرک تو مخ دست از سرش برنمیداشت؟
_کی بود؟
با شنیدن صدای سهون به طرفش برگشت و شونه ای بالا انداخت
_یکی از دوستام...از اول سوزنش روی من گیر بود.
ابروهای سهون بالا پرید
_یعنی چی؟
لوهان سمتش قدم برداشت و وقتی روبه روش ایستاد با حالت کیوتی سرشو کج کرد
_مهم نیست.
نگاه سهون از روی رد سرخ گردن پسر کوچکتر به سمت چشمای درشتش کشیده شد
_گفتم بگو.
لوهان آهی کشید و وقتی جلوی پای سهون زانو زد مرد بزرگتر به وضوح سوپرایز شد.
_دوست داره براش اینکارا رو کنم.
به آرومی زمزمه کرد و باکسر سهونو کمی پایین کشید، مردبزرگتر با حس پیچیده شدن انگشتای لوهان دور عضو بزرگش هیسی کرد....دلش میخواست اون کوچولوی شیطون رو پس بزنه ولی نمیشد؟
با حس زبون داغ لوهان که دور سر عضوش کشیده شد تمام افکارش بهم ریختن...این حس لذت دقیقا همون چیزی بود که مانع سهون میشد!
لوهان اینکارو جوری با آماتوری تمام انجام میداد که سهون تقریبا مطمئن شد دیک عزیزش تا ابد جای دندونای اون بچه رو روی خودش خواهد داشت و چه بسا دستشویی کردنی به جای یه سوراخ از جای دندونای لوهان آب بزنه بیرون!
هر چند اگه میفهمید لوهان از قصد اونکارا رو کرده الان به جای اینکه اینطور با ولع ببوستش و روی کاناپه بخوابونتش مطمئنا داشت با همون بات پلاگ خفش میکرد.
گازی از ترقوه پسر زیرش گرفت و بعد از مارک دردناکی که ساخت رهاش کرد.
لوهان قوسی به کمرش داد و وقتی زبون سهون دور نیپلش کشیده شد و گاز ریزی ازش گرفت ناله های کشدارش رو بی شرمانه رها کرد.
سهون سیلی محکمی به باسن تو پر پسر زیرش زد و برای شنیدن بیشتر ناله هاش مک عمیقی از نیپلش گرفت.
لوهان دستش رو داخل موهای حالت دار سهون فرو برد و با حس بوسه های خیس سهون تا زیر شکمش انگشتاش داخل موهاش مشت شدن.
سهون پنتی توری رو به آرومی از تنش بیرون کشید و با دیدن عضو صورتی و متوسط لوهان آب دهنش رو قورت داد....لوهان جدی جدی یه پسر بود!
نفس داغش رو بیرون داد و با چنگی که به رون شیری پاش زد ، پارتنر کوچیکش رو بیشتر زیرش کشوند.
فقط کافی بود تا پاهاشو از هم فاصله بده تا با دیدن سوراخ لوهان که سر بات پلاگ رو داخلش داشت نفس کشیدن رو فراموش کنه...اون زیادی سکسی بود.
بات پلاگو به آرومی از داخل پسر زیرش خارج کرد و با شنیدن ناله ملوس لوهان نیشخندی روی لبش شکل گرفت
_تصور اینکه چطور اینو داخل خودت کردی زیادی سکسیه بیبی بوی.
لوهان نفسش رو بیرون داد و با حس خالی شدن یهویی حفرش ناله دیگه ای کرد...خب الان فهمید از اون دسته از آدماییه که وسط رابطه ترجیح میده سکوت باشه چون...چون دلش میخواست دهن سهون رو یه چسب کلفت بزنه و چند دور دور دهنش بپیچونه تا سکوت کنه.
سهون نگاهی به چشمای خمار و لبای نیمه باز پسرریز جثه انداخت و وقتی روش خیمه زد همزمان با کشیدن انگشتش روی ورودی لوهان، لباش رو روی لباش قفل کرد و بوسه ای رو شروع کرد.
لبای نرم لوهانو با حرص میبوسید و با دست آزادش به لپ باسنش چنگ میزد.
با فرو بردن یهویی انگشتش داخل پسر زیرش، برای چند لحظه مکث کرد و وقتی انگشت دومش رو فرو کرد لوهان مکی به لبش زد.
ورودی متورمش کاملا آماده به نظر میرسید.
وقتی از هم جدا شدن با جدیتی که لوهان تا به حال ازش ندیده بود سر جاش نشست و عضوش رو روی ورودی لوهان تنظیم کرد.
_قراره دردت بیاد بیب...مطمینی؟
لوهان با بدبختی نفسش رو بیرون داد و دستش رو روی بازوی سهون کشید
_فقط انجامش بده...لط...آههههههه
بدون اینکه اجازه کامل شدن حرفی بهش بده به آرومی و کم کم داخلش شد و لوهان ناله دردمندی کرد
_خیلی...خیلی بزرگه.
با بدبختی لب زد و سعی کرد نفسای آرومش رو بیرون بده...با حس آروم تر شدن دردش دستش رو روی شونه پهن و عضلانی سهون زد.
_ح..حرکت کن.
ابروهای سهون با تعجب بالا پرید
_من تازه کمی واردت شدم بیب.
_هاااااا؟
جیغ پسرکوچکتر دراومد و چشماش تقریبا بیرون پریدن....یعنی چی فقط کمی؟
سهون فشاری به کمرش آورد و برای چند لحظه از ورودی تنگ لوهان نفسش بند اومد....اون لعنتی زیادی برای سکس عالی بود.
یه ضرب داخلش شد و لوهان یهو زد زیر گریه....حرکتش واقعا یهویی بود و باعث شد سهون با تعجب نگاهش کنه.
روش خم شد و همونطور که اشکای پسر کوچکتر رو کنار میزد و ردشون رو میبوسید توضیح داد
_دردش کمتر میشه بیب...نفس عمیق بکش.
لحنش انقدر مهربون بود که لوهان چند تا پلک مظلوم زد و سعی کرد به حرفای مردی که روش خیمه زده بود توجه کنه.
_ح..حرکت کن...فکر میکنم دردش کمتر بشه.
با صدایی که به خاطر گریه خشدار شده بود گفت و سهون سری به معنای مثبت تکون داد.
دستش رو بالای سر لوهان ستون کرد و لحظه بعد ضربات عمیق و سریعش درست به پروستات لوهان برخورد میکردن، پسر کوچکتر همونطور که اینبار از لذت تقریبا به گریه افتاده بود صداش رو بالا برد
_محکم تر سهونا...بی...بیشتر میخواممممم....شتتتتت...همونجا!
سهون نفسش رو بیرون داد و ضربه هاش رو تند تر کرد....اون پسربچه لعنتی کاملا عقل از سرش برده بود و از یه جایی به بعد سهون ضرباتش رو تند تر میزد تا صدای زنگوله ای که به چوکر لوهان آویزون بود رو بیشتر بشنوه.
YOU ARE READING
My Daddy
FanfictionName: My daddy Writer: maya^^ ژانر:روزمره،اسمات،ددی کینک،فلاف،عاشقانه💖 کاپل:چانبک / کایسو / هونهان ❌کامل شده❌ بکهیون یه منحرف کوچولو🍓 بود و با سیاستش هر چیزی که دلش میخواست رو بدست میاورد! ولی وقتی هوس یا عشق در یک نگاه اتفاق میافته بک میتونه جلو...