(محدودیت سنی +18)
بکهیون با قورت دادن صدا دار آب دهنش دستاش به آرومی دور گردن چانیول پیچید و تو یه حرکت خودش رو بالا کشیدو پاهاش رو دور کمرش حلقه کرد.
دستای بزرگ ددیش زیر باسنش قرار گرفتن و لحظه بعد با حرص به دیواره آسانسور پین شد.
_اینطور که با چشمات نگاهم میکنی انگار داری بهم ميگي...
_یعنی جراتشو داری؟
بکهیون با سرکشی حرف چانیول رو تکمیل کرد.
برای چند لحظه نگاهش روی چشمای براق بکهیون که طبق اکثر مواقع ازش شیطنت میبارید خیره موند و کم کم روی لبای خیسش کشیده شد.
_البته که جوابتو میگیری سوییت هارت.
بدون اینکه اجازه جوابی بهش بده لباش بدون فوت وقت روی لبای وسوسه انگیز پسر تو بغلش کوبیده شدن.
انگشتای ظریف بکهیون رو گردنش کشیده میشدن و همزمان با گازی که از لب پايينش گرفت متوجه فرو رفتن اون دست ها بین موهاش شد.
با تشنگی لباش رو میبوسید و واقعا براش حیرت انگیز بود..بکهیون يه پکیج کامل از همه چیزای خوشبو و خوشمزه بود.
وقتی لباشون از هم فاصله گرفت برای چند لحظه همونطور که نفس نفس ميزدن بهم خیره موندن.
نگاهش بین چشمای کشیدش و گونه های برجسته براقش و لبایی که کمی متورم به نظر میرسیدن در گردش بود و در آخر جمله ای که تو سرش جولان مینداخت رو به زبون آورد.
_چطور اينهمه خوشگلی؟
همین سه کلمه برای تند تر تپیدن قلبش و هجوم خون به سمت گونه هاش کافی بودن.
چانیول خیلی کم پيش ميومد ازش تعریف کنه...هر چند میتونست متوجه نگاهای خریدارانش بشه ولی اینکه به زبون بياره خیلی دور از ذهن بود.
لباش رو با حالت بامزه ای بهم فشار داد و بدون اینکه بخواد به کول بازیش ادامه بده سرش رو با خجالت داخل سینه چانیول قایم کرد.
موهای نرمش زیر چونش رو قلقلک میدادن و دلش ميخواست تا ساعت ها بکهیون رو توی آغوشش نگه داره.
سرش رو داخل گردن خوشبو و سفید پسر تو بغلش فرو برد و بوسه سبکی روش گذاشت و متوجه جمع شدن کیوت گردن بکهیون شد.
زبونش رو روی پوست گردنش کشید و با گاز دردناکی که ازش گرفت انگشتای ظریف بکهیون به بازوهاش چنگ انداختن و ناله ملوسی کرد.
همین حرکات ریز و صدای شهوتناکش برای مارک کردنش بیشتر حریصش میکرد.
جو بينشون دوباره گرم شده بود و بدون اینکه بخواد سعی کنه کمی نرمی از خودش نشون بده بکهیون رو به دیواره آسانسور چسبوند و با حرص بدون توجه به ناله های کشیده بکهیون میخواست رد های ارغوانی رنگی که هنوز آثارشون بجا بود رو پررنگ تر کنه.
یکی از دستاش رو از زیر هودیش رد کرد ...حقیقتا باور اینکه چانیول با یه دست و کمک گرفتن از زانوش اونطور نگهش داشته بود و به دیواره آسانسور میخکوب کرده بود برای خودشم عجیب و در عین حال هیجان انگیز بود.
با حس فشاری که دست چانیول به نیپلش وارد کرد و همزمان کشیده شدن زبونش روی ترقوش نالش اوج گرفت و حلقه دستاش دور گردن ددیش محکم تر شد.
همه چی انگار که روی دور تند افتاده باشه وقتی بکهیون شلوارش رو از پاهاش بیرون کشید و دوباره پاهای لختش رو دور کمر چانیول حلقه کرد دقیقا نفهمید چند دقیقه از موندنشون توی آسانسور میگذشت.
چانیولم دقیقا جوری بود که اصلا اهمیت نمیداد...حس میکرد بهترین کار و تنها چیزی که میتونه بهش فکر کنه اینه که بکهیون رو دقیقا همینجا تصاحب کنه....خودشم میدونست هیچوقت هول زده نبود...میتونست صبر کنه تا آسانسور درست شه و بعد توی خونه حسابه اون بیبی سر کش رو توی دستش بذاره اما نمیشد...یا شاید نمیخواست؟
میترسید تا برسن خونه پشیمون بشه و حرفای سهون برای بار هزارم تو سرش بپیچه.
هر ضـربـه ای که میزد باعث میشد بدن کـوچـولـو بکهیون تو بغلش کمی بالا بپره.
پاهاش بعد از هر چند لحظه از دور کمرش شل میشد که با اخطار ددیـش سریع چفتش میکرد
_ا..اگه آسـانـسـور یهو روشن بشه چی؟
بکهیون سرش رو تو گردن خوشبو چانیول فرو کرد و زیر لب مثل یه پاپی مظلوم نالید!
_مـهـم نـیـسـت!
بکهیون باورش نمیشد این صدای خشدار متعلق به رییس پارکِ...ددی جـذابـش زیادی خط قرمز هاش رو زیر پا نذاشته بود؟
دست چانیول دور عضوش پیچید و با تندتر کردن حرکاتش دستش رو هم تند تر حرکت میداد و بکهیون نمیدونست از لذت جـیغ بزنه یا فقط بی هوش بشه!
حالا که داشت فکر میکرد حتی اگه آسانسور خراب شده هم راه میافتاد اجازه نمیداد ددیش یک ایـنچـم ازش فاصله بگیره!
و با این فکر خودش رو بیشتر به چـانـیـول چسبوند و ناله هاش رو تو گردن مرد قوی تر رهـا کرد.
همیشه دقیقا همین بود...میتونست با ناله هاش چانیول رو به نقطه ای برسونه که مطمئنا اگه تا یه سال پیش بهشون فکر میکرد فقط میخندید و مهر چرت و پرت روشون میزد.
آه مردونه ای کشید و با حس پیچش زیر شکمش حرکاتش رو تند تر کرد و همزمان ناله های بکهیون هم اوج گرفت.
بدون اینکه متوجه نگاه خیره چانیول روش باشه همونطور که چشماش رو بسته بود سرش رو به دیواره آسانسور تکیه داد و زبونش رو روی لبای نیمه بازش کشید.
حرکت دست چانیول با حرکت عضوش داخله بک هماهنگ بود و لحظه بعد با حس پر شدن سوراخش و ناله عمیق چانیول قوسی به کمرش داد، فقط چند ضربه دیگه کافی بود تا بکهیونم به اوج برسه و هودی مشکیش به علاوه دست ددیش رو کثیف کنه.
برای چند لحظه همونطور بهم خیره موندن و چانیول با لبخند کجی که زد نوک بینیش رو به نوک بینی پسر تو بغلش مالوند وبوسه نرمی روی لبای نیمه بازش گذاشت.
_چطور میتونی اینکارو با من کنی؟
زیر لب زمزمه کرد و بکهیون از بین نفس نفس زدناش آب دهنش رو قورت داد و با چشمای پاپی طورش به نگاه مهربونه مرد بزرگتر خیره شد.
_همش تقصیره خودته ددی...کاری میکنی خودم دست به کار شم.
_بله...حالا بهتره زودتر خودمونو جمع کنیم تا یه نفر نیومده.
_اینجا احیانا دوربین نداره؟
بکهیون با پلک گیجی که زد پرسید و چانیول نیشخندی زد.
_نه...از شانس خوبمون هفته پیش خراب شد...امروزم خودش از کار افتاد.
به آرومی از بکهیون خارج شد و بوسه ای رو موهاش زد.
_اینا همش نشونه بود.
بکهیون با تکخنده ای که کرد گفت و وقتی عضو چانیول ازش خارج شد ناله کوتاهی کرد.
میدونست دیگه اون بکهیون سابق نمیشه.
YOU ARE READING
My Daddy
FanfictionName: My daddy Writer: maya^^ ژانر:روزمره،اسمات،ددی کینک،فلاف،عاشقانه💖 کاپل:چانبک / کایسو / هونهان ❌کامل شده❌ بکهیون یه منحرف کوچولو🍓 بود و با سیاستش هر چیزی که دلش میخواست رو بدست میاورد! ولی وقتی هوس یا عشق در یک نگاه اتفاق میافته بک میتونه جلو...