•Six•

2.4K 420 330
                                    

قبل از هر چیزی
لازمه ی این پارت پارت یک،
پارت چهار و پنجه
امیدوارم دوستش داشته باشید
حرفای اخر رو بخونین
بریم که داشته باشیم
——————


بی حوصله گره ی کرواتی که مجبور بود بخاطر رسمی بودن اون مهمونی لعنتی بزنه شل کرد
و نگاهش رو به کفش هاش داد...

دس: هری.؟! اماده شدی؟ داره دیر میشه یالا پسر!

با شنیدن صدای پدرش دندون هاشو روی هم سایید و
پله های عمارت پدریش رو پشت سر گذاشت ...

هری: پدر لطفا بذارید امش-

دس: نه هری ادوارد استایلز ! ادامه نده! چون ممکن نیست ! به اندازه ی کافی ذهنم مشغول مسائل بزرگتر هست . هردو با ماشین من میریم.

هری کلافه دستش رو توی موهاش کشید..

و پشت سر دس که با عصای طلایی رنگی که روی سنگ های کف عمارت صدا ایجاد میکردن، راه افتاد...
امروز روز دیدن دوباره ی اون دو تا تیله ی خواستنی و در عین حال نفرت انگیز بود.

لویی هرگز جواب تکستی که هری فرستاده بود رو نداد.

پس هری این اجازه رو به خودش داد تا از اون چشم ابی
کینه به دل بگیره...

باصدای باز شدن در ماشین، تک دکمه ی کتش رو باز کرد
و ب اهستگی روی صندلی عقب ماشین،کنار دس، نشست...

دس: اونجا دختر های زیادی از سهامدارا -

هری بی اجازه بین صحبت های دس پرید
هری:پدر من دختر مورد علاقمو دارم...!

برخلاف انتظارش، چهره ی دس
پر از عصبانیت و خشم شد

دس: به چه اجازه ای؟؟؟؟؟؟؟؟

هری باتعجب مسیر نگاه سبز رنگ گیج شدش روبه چشمهای استایلز بزرگ سپرد

هری: پ..پدر..

دس:اون هرزه کی هست؟! مگه قرار نبود هر غلطی که خواستی بکنی با من مشورت بکنی؟؟؟؟
هری چندبار باید اینو بگم تا توی گوشت فرو بره و از دستوراتم سرپیچی نکنی؟؟؟محض رضای خدا...

صدای غرش مرد میانسال جلوی چشم هاش،
عرق سردی روروی پیشونیش نشوند...

هری: ک..کندال جنر ...پدر.. من متاسفم...

دس نگاه خشمگینش روبا چرخوندن سرش منحرف کرد و
از بین دندون هاش صداشو ازاد کرد

دس: تاسفت به درد خودت میخوره. پسره ی بی فکر...

بدون اینکه نگاهی به پسرش بندازه ، چشم هاش رو روی
منظره ی بیرون ماشین نگه داشت...

 • Beloved Rival • [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora