•Eighteen•

2.3K 398 1.1K
                                    

سلام قشنگای من.
چقد دلم تنگ شده بود
من برگشتم!
دیرشد میدونم ولی شاید باورتون نشه امشب یه قسمت از پارت بعدی رو هم نوشتم.
پارت تقریبا طولانیه پس بترکونین

شرط پارت بعدی
220ووت و
1K کامنت
حرفای پایین یادتون نره



بالاخره همه چیز اونجوری که میخواست پیش رفته بود
نزدیک بیست دقیقه ای بود که بدون ذره ای توجه به بقیه ی افراد داخل سالن
به مردی که زیر چشمی اما گستاخانه
بهش نگاه میکرد
خیره شده بود.
دست پاچگی اون مرد و لبخند کوچیک اما مشکوکش
به چهره ی لویی هم کمکی به اوضاع نمیکرد

با ابروهای گره خورده با دقت به چشم های مرد عرب روبروش خیره شده بود و نگاهش هر از چند گاهی به وکیل کودنی که هر لحظه یک صدای ناهنجار از خودش ایجاد میکرد می افتاد .

حتی زین و لیام هم که با فاصله ی کمی از هردو مرد نشسته بودن، جرعت حرف زدن نداشتن.
لویی بیش از اندازه روی چهره ی اون مرد متمرکز بود

با صدای پخش شدن ناگهانی تموم پرونده های
توی دست وکیلِ خالد روی زمین،
لویی کلافه قسمتی از موهاش رو کشید چشم هاش رو توی حدقه چرخوند

لویی: یا حضرت چص دست ِ فلج ... کم مونده شلوارشو دراره برینه وسط شرکتم ...

زین: باورم نمیشه هنوز سالمه ... فکر میکردم تو چند دقیقه اول یه کاری میکنی از کون نفس بکشه...

لویی: قطعا تا دو دقیقه دیگه مترجم نیاد همین میشه  .
زنگ بزن به اون یارو ببین برای چی مارو کاشته اینجا؟ دیگه دارم گُل میدم...

هردو مرد از صدای ایجاد شده و پرونده های پخش شده به تکاپو افتاده بودن و توجه زیادی روی حرف هایی که زده میشد نداشتن

لیام: یکم صبور باش لو ، داری سرخ میشی ! خیلی که دیر نکرده-

لویی:شات آپ پینِس (دیک) ، این مترجمم دست گل شماس هرچی بُنجُله شماها فرو میکنین تو من !

لیام : وات د هل-

اما با بلند شدن صدای تلفن توجه تمام افراد داخل سالن به لویی و بلافاصله از جا بلند شدنش جلب شد.

لویی: لیلی بفرستش داخل و هیچ تماسی رو وصل نکن

همزمان با ایستادن لو، مرد قد بلند ای با اور کت مشکی
وارد شد و لیام برای معرفی افراد داخل سالت به سمت مرد قدم برداشت
و  باهم دست دادند.

 • Beloved Rival • [L.S]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon