با برخورد نور به چشماش و صدای ویبرهی موبایلش روی پاتختی با غرغر و کج کردن لب و لوچش چشمای سنگینش به زور از هم باز میشن
کورمال کورمال دستش رو به سمت میز میبره و موبایلش رو برمیداره
حتی چشمای سنگینش که به زور باز کرده بود رو دوباره بسته بود و بعد از اینکه با اثر انگشتش رمز گوشیش رو میزنه و ایدهای نداشت که حتی جواب داده یا نه ولی گوشی رو روی گوشش میزاره و با صدای از تهه چاه در اومدش جواب میده
هری:لیام!!!
با شنیدن صدای هری سرجاش میخکوب میشینه و تازه متوجه میشه که فیلیپ روی تخت کنارش نیست
روتختی قرمز رو کنار میزنه و از اینکه هری بهش زنگ زده لبخند بزرگی روی لبهاش میشینه
لیام:هری،من..من
لیام نمیتونست چیزی بگه فقط بلند شده بود و در طول اتاق راه میرفت و سعی داشت چیزی به برادر بزرگترش بگه اما هیچی خارج نمیشد از دهنش،انگار که لغات رو گم کرده بود
هری:لیام من پایینم،نگهبانی راهم داده ولی خدمتکار اجازه نداد بیام بالا می....
گوشی رو روی تخت پرت میکنه و به سمت در اتاق میدوه،هریش اومده بود و دیگه تحمل این دوری رو نداشت در اتاق رو که باز میکنه با خدمتکار روبهرو میشه که پشت در اتاق آمادهی در زدن بود و با چشمای گردش به لیام نگاه میکنه
لیام تیشرت صورتی با شلوارک کوتاه لیمویی تنش بود،شلوارکی که پاهای خوش فرمش رو به زور تحمل کرده بود و داشت توی پاهاش پاره میشد،موهای فرش بهم ریخته بودن و هرکدومشون به یک سمتی بودن
لباش از هیجان جلو اومده بود و چالهای کوچیکش خودنمایی میکردن،به قدری هیجان داشت که حتی نفهمید شلوارکی که پوشیده فرقی با باکسر نداره و سر و وضعش افتضاحن....
از راهرو رد شد و خودش رو به پله رسوند و دوتا یکی و با صدای گامپ گامپی که ناشی از برخورد پاهای لختش با پارکت بود و توی خونه پخش میشد خودش رو به طبقهی پایین رسوند
فیلیپ و اعضای خانواده که تو اتاق صبحانه بودن صدای پای لیام رو شنیدن و آماده بودن اون پسر حواسپرت که داره به طرفشون میاد بهشون سلام کنه رو نگاه میکردن ولی لیام به قدری حواسش به جای دیگه بود که به سمت در خونه دوید و حتی به اعضای اون خانواده نگاه نکرد
لیام بعد از رسیدن به در خونه چندتا پلهی باقی مونده رو به پایین دوید و به محض اینکه به آخره پله رسید از هیجانش جیغی زد که باعث شد اعضای خانواده با ترس به سمت ورودی خونه بدون
لیام با پاهای برهنه خودش رو به هری رسوند و وقتی برادرش رو دید توی بغلش شیرجه زد طوری که پاهاش رو دور کمر هری حلقه کرد و هری برای نگه داشتن برادرش دستاش رو زیر رون لیام گذاشت.
ESTÁS LEYENDO
forbiden love(ziam&Larry)
Fanficلیام:تو منو دوست داری،منو ببین با غم به پسر روبهروش میگه و زین سر پایین افتادش رو بالا میگیره و به پسره شکستهی روبهروش خیره میشه زین:تو فقط توهم زدی،من معذرت میخوام که باهات بد رفتار کردم،ما یک اشتباه بودیم قطره اشکی که از چشماش میافته رو با خش...