بدنش عرق کرده بود و قطرههای عرق از روی صورتش توی بالشتی که سرش روش بود میریخت
خونی که توی رگهای سوراخش جریان داشت به حدی داغ بود که حس میکرد کل وجودش رو میسوزونه اما خبری از سوختن نبود و ضربههایی که مرد با آلتش به سوراخ درد گرفتش میزد این رو اسباط میکرد
صدای نالههای دردناکش توسط پارچهی نخی سفید دور دهنش خفه شده بود و با دستاش دردی که بهش وارد میشد رو با مشت کردن دستاش منتقل میکردبا اینکه با هری قهر بود ولی اصلا دوست نداشت زمان بگذره و به خونه برگرده
وقتی به خونه برگشت بعد از شام فیلیپ اونو به اتاقشون کشوند و الآن ۱۰ دقیقست که بی وقفه داره تو سوراخ پسر ضربه میزنه
آلت مرد نه بزرگ بود و نه کلفت،به لیام هیچ لذتی نمیداد و حتی به پرستاتش نمیرسید که لیام حس خوبی دریافت کنه
تنها کسی که لذت میبرد فیلیپی بود که خودش رو به سوراخ داغ و تنگ پسر میکوبید و بعد از چند دقیقه با باد کردن دیکش متوجه شد که داره به ارگاسم میرسهبا تکونای لیام و اینکه پسر تکون میخورد دستش رو به سمت پارچهای که خیس و توسط گازهای لیام سوراخ شده بود میبزه و گرش رو باز میکنه
لیام:نریز توم...
تنها جملهای که لیام گفت همین بود و نالهی دردناکی از درد کرد فیلیپ اهمیتی نداد و همچنان خودش رو کوبید و با نالهی بلندی خودش رو توی لیام خالی کردبعد از چند ضربه از لیام دیک شل شدش رو کشید بیرون و به سوراخ باز پسر که مایع سفید ازش خارج میشد خیره شد
حتی اهمیت نداد که پسر حتی سفت نشده و هیچ لذتی از سکسشون نبرده
فیلیپ:پسرا که حامله نمیشن از چی میترسی؟؟نکنه تو و برادره عجیبغریبت این قابلیت رو دارین؟؟
فیلیپ با کنجکاوی میپرسه و به چشمای بستهی لیام خیره شد،پسر نفس عمیقی کشید و لبخنده کوچیکی زد،به فیلیپ نگاه کرد و بوسهای روی گونش زد
لیام:نه همچین چیزی نیست،میدونی حس خوبی ندارم وقتی اون مایع رو تو خودم و بین پاهام حس میکنم،بدنم خسته و کوفتست و نمیتونم دوش بگیرم و تا صبح باید باشه،مگه اینکه
با شیطنت به فیلیپ نگاه میکنه و اون مرد لبخند کوچیکی میزنه و ابروش رو بالا میندازه.
فیلیپ:مگه اینکه؟؟
لیام چشمکی میزنه و با دستش روی سینهی فیلیپ که موهای سفید و سیاه قاطی شده بودن رو نوازش میکنه
لیام:کمکم کنی حموم کنم
لیام با لبخنده دندوننمایی میگه و به فیلیپ که با بیحوصلگی نگاهش میکنه،خیره میشه
لیام با چشمای منتظرش به فیلیپی که ازش فاصله گرفت و بهش پشت کرد نگاه میکنه و ناراحتیه عمیقی توی قلبش حس میکنه
ESTÁS LEYENDO
forbiden love(ziam&Larry)
Fanficلیام:تو منو دوست داری،منو ببین با غم به پسر روبهروش میگه و زین سر پایین افتادش رو بالا میگیره و به پسره شکستهی روبهروش خیره میشه زین:تو فقط توهم زدی،من معذرت میخوام که باهات بد رفتار کردم،ما یک اشتباه بودیم قطره اشکی که از چشماش میافته رو با خش...