قسمت سیزدهم

358 73 57
                                    

لیام:تو نمی‌تونی برنده بشی

این جمله‌ای بود که از دهن لیام خارج شد،مادرش روی کاناپه‌ی کرم‌رنگ اتاق در حالی که آینه‌ی بزرگش رو جلوی صورتش گرفته بود و مشغول تمدید آرایشش بود گفت

لیام از اون زن عصبانی بود زنی که از بدو ورودش سعی کرده بود خودش رو مظلوم‌ترین آدم جهان نشون بده

همه‌ی توجه‌ها رو با رفتاراش به خودش جلب کرده بود و این باعث می‌شد که لیام از اینکه زیر سایه‌ی اون زن همیشه باشه خشمگین عصبی بود

الیزابت وقتی در رژ قرمزش رو بست با دستمال کاغذی‌ای که روی پاش بود به لبش کوبید تا زهر رژ رو بگیره و لباش طبیعی‌تر به نظر بیان

به لیامی که دستاش رو مشت کرده بود و موهای فرش صاف شده بودن نگاه کرد

رگ‌های بیرون‌زده از چشمش که قرمز رنگ بودن و دستای مشت شدش از شدت خشم می‌لرزیدن و استخوانش مشخص شده بود

زن از بازی‌ای که راه انداخته بود خرسند بود و خرسندیش رو سعی نکرد پنهان کنه و با لبخند بزرگی که دندون‌های لمینیت شده‌ی سفیدش رو به رخ می‌کشید به اون پسر نشون داد و سپس بهش خیره شد

شلوارسیاهش رو نمایشی می‌تکونه و پای بلند راستش رو روی پای چپش میندازه و طبق عادت دستاش رو روی زانوش قرار میده و صاف می‌نشینه تا ریلکسیش رو به پسرش نشون بده کاری که همیشه بعد از به گند کشیدن زندگی اطرافیانش انجام میداد

الیزابت:می‌دونی...تو همیشه مورد علاقم بودی چون در عین شباهت به من از همه‌ چیز فرار  می‌کنی.

الیزلبت با لحن آروم و صدای زنونش میگه،همیشه لحنش طوری بود که اگه دیگران از دور به دعواهای اون مادر با پسراش گوش می‌دادن حق رو به الیزابت می‌دادن

صدایی قاطع نازک و زنانه داشت و با اینکه از دهنش حرفای نفرت‌انگیز بیرون میومد اما همیشه به آرامی و با متانت برخورد می‌کرد به طوریکه همه اون رو زنی ستم‌دیده می‌دیدن و خیلیا به الیزابت حق می‌دادن برای خیانتاش

لیام:من مثل تو نیستم

لیام با خشم میگه و دندون‌های بهم چفت شدش باعث میشن که اون پسر درد خفیفی توی فکش حس کنه
الیزابت راضی از خشم لیام، این رو بهترین فرصت می‌دونست برای اینکه اون پسر رو وارد بازیش کنه،وقتش بود به لیام یاد بده اون همیشه برندست و لیام نباید رقابت کنه

الیزابت:توئم مثل من برای رسیدن به چیزی که می‌خوای و نگه داشتن و تحت‌کنترل گرفتن اون مرد بدنت رو تقدیم کردی اگه این کارت مثل کارای من نیست پس چیه..

الیزابت با آرامش و با لبخند می‌پرسه،آرامشی که توی رفتارای الیزابت بود خشم اون پسر رو بیشتر می‌کرد
لیام با برداشتن لیوان روی میز اون رو به سمت آینه‌ی توی اتاق پرت می‌کنه و صدای فریادش با صدای خورد شدن آینه‌ی قدی توی اتاق یکی میشه

forbiden love(ziam&Larry)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant