قسمت بیست‌وچهارم

1K 103 91
                                    

با کمی وول خوردن چشمای خسته و سنگینش رو باز کرد

حوصله‌ی تکون خوردن نداشت،فقط کمی کف پاهاش رو جابه‌جا کرد تا دوباره خنکی رختخواب نصیبش بشه پس لبخند کوچیکی زد

خمیازه‌ی بلندی کشید،طوری‌که چشماش خط شدن،چال‌ گونه‌هاش مشخص شدن و از چشماش اشک کمی روی بالشت سفید رنگ ریخت

بعد از چند لحظه که از منگ بودنش کم شد گوشیش رو برداشت و ساعتش رو چک کرد،ساعت ۹:۴۵ دقیقه بود و به نظرش زود بود برای بیدار شدن اما دیگه نمیتونست بخوابه

با باز کردن پیج گوچی تونست از عکسا و فیلمای منتشر شده‌ی فشن‌شو رو ببینه و وقتی تو یکی از عکس‌ها فیلیپ رو دید لبخند کمرنگی زد

اون مرد با استایل سادش که شامل کت چرم،شلوار مشکی و بوت‌های مشکی رنگ بود و یک پیرهن مردونه‌ی سفید پوشیده بود لبخندی زده و موهای طوسی رنگش رو روبه بالا مرتب کرد،پیپ قهوه‌ای رنگش گوشه‌ی لبش جا خوش کرده بود و مشغول صحبت با یکی از طراحاش بود

لیام با بیرون آوردن زبون صورتی رنگش نشون میداد که داره کلی دقت میکنه برای کامنت گذاشتن

لیام:مای هات هازبند😍😍🥺🥺

بعد از اینکه کامنتش رو با استیکرای مورد نظرش گذاشت لبخندی زد و صفحه‌ی گوشیش رو خاموش کرد می‌دونست که همین کامنتش مدیا رو می‌ترکونه و دوست داشت واکنش الیزابت رو ببینه

گوشیش رو کناری می‌ندازه و کمی جابه‌جا میشه باید امروز زین رو راضی می‌کرد که برن برای اِما و ادوارد خرید کنن و بعدش بر می‌گشتن به عمارت

با کشیدن بدن خستش و خاروندن موهاش به اطراف نگاهی می‌ندازه،زین کنارش نبود و برای پیدا کردنش از دو آرنجش کمک می‌گیره و بعد از اینکه رو مبل ۳ نفره پیداش می‌کنه که خوابیده و پتوی مسافرتی زردی روش قرار داره سرجاش برمی‌گرده

نمی‌دونست چند دقیقه بود که داشت با موبایلش بازی می‌کرد با حس گشنگی و ضعف از جاش بلند میشه و به سمت مبلی که زین روش خواب بود میره

شلوار پایین اومده‌ی مشکیش رو بالا میکشه و دستای نرم پنبه‌ایش رو روی بازوی تتو خورده‌ی زین میذاره

لیام:زین!!

با لحن کشیده‌ای صداش می‌کنه و بازوش رو همزمان تکون مسده اما زین هیچ حرکتی نمی‌کنه

البته که بیدار بود اما دوست داشت بدونه اون خرس کوچولو چه نقشه‌ای برای بیدار کردنش میکشه و از بازی باهاش لذت میبرد پس همچنان مقاومت کرد

لیام چندبار دستای زین رو تکون داد،موهای مشکی‌رنگش رو با پیجوندن بین انگشتاش کشید اما فایده‌ای نداشت

حوصله نداشت بره یه لیوان آب بیاره رو زین خالی کنه یا حتی خم بشه و گازش بگیره پس با فکری که به ذهنش رسید نیشخند بزرگی زد و ابروهای پرپشتش رو که بین موهای پریشونش مخفی بودن بالا پایین کرد،توی چشماش برق شیطنت به وضوح دیده میشد و ای‌کاش زین اون برق رو میدید و به کارش ادامه نمی‌داد

Yayımlanan bölümlerin sonuna geldiniz.

⏰ Son güncelleme: Sep 05, 2020 ⏰

Yeni bölümlerden haberdar olmak için bu hikayeyi Kütüphanenize ekleyin!

forbiden love(ziam&Larry)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin